به گزارش خبرگزاری برگزیده، «۱۱۰ سال؛ پیدایش و گسترش گروه صنعتی بهشهر»، خاطرات اکبر لاجوردیان (۱۳۰۲-۱۴۰۱) ، یکی از اعضای اصلی خاندان لاجوردیان و لاجوردی، از بینانگذاران گروه صنعتی بهشهر است. اکبر لاجوردیان مدیر صنایع نساجی گروه صنعتی بهشهر در این کتاب ضمن بیان تاریخچهی حرفهای خود و خانوادهاش دروس و آموزههای فراوانی را برای علاقهمندان بومی فراهم میکند. او همچنین نکات مهمی را در این کتاب تشریح کرده که کارگزاران و دستاندرکاران اقتصادی برای رسیدن به نتیجه، ناگزیر از دانستن آن هستند. این نکات عبارتاند از: برخی اصول مهم اخلاق تجاری و چگونگی رعایت آن و نیز تجربیات زیادی دربارهی توسعهی تجاری، گذار از تجارت محلی به تجارت ملی و از تجارت به صنعت، رابطه با دولت، نقش اعتماد در روابط تجاری، سازماندهی و مدیریت در راه توسعهی شرکت و شیوههای حل مشکلات خانوادگی در بنگاههای اقتصادی.
گروه صنعتی بهشهر که شامل کارخانههایی متعدد از جمله پنبهپاککنی، روغنکشی، روغن نباتی، صابونسازی، قوطیسازی، اکسیژن و چاپ فلزات، مخملبافی و… میشد، با مدیرانی از خاندان لاجوردی پیش رفت که دغدغهی ایران داشتند و در بسیاری عرصهها برای نخستین بار ایران را از واردات بینیاز کردند. از جمله تاسیس نخستین کارخانهی مخملبافی در کاشان که تا پیش از آن این کالا همواره از کشورهای دیگر از جمله ژاپن وارد ایران میشد، یا نخستین کارخانهی پارچهبافی: «در آن موقع ما مقادیر زیادی قماش از ژاپن به ایران وارد میکردیم. من به برادرم و احمد آقا و قاسم آقا پیشنهادی به این مضمون دادم که ما از ایران به ژاپن پنبه صادر میکنیم و از ژاپن پارچه میخریم، چرا خودمان کار پارچهبافی را در ایران انجام ندهیم و پارچه را در ایران تهیه نکنیم؟»
مدیران بهشهر در برخی موارد دیگر نیز جزو پیشگامان عرصهی صنعت کشور بودند که اگرچه خودشان با وقوع انقلاب ثمری از آن ندیدند و حاصل تلاششان مصادره شد ولی بدون تردید ثمرات آن برای کشور باقی ماند. از جمله تلاش آنها به ویژه اکبر لاجوردی برای تاسیس کارخانهی تولید پلیاستر و اکرلیک، خوراک اصلی کارخانجات نساجی که پیشتر به طور کامل از ژاپن و آلمان وارد میشد. نتیجهی این تلاش کارخانهی پلیاکریل اصفهان بود با ۴۵۰۰ کارگر و ۲۸۵ مهندس.
اکبر لاجوردی آنطور که خود میگوید برای ساخت این کارخانه انگیزهای جز ایراندوستی نداشته است، در حالی که حتی در این راه ضررهای بسیاری نیز متحمل شده است. میگوید: «گاهی از من میپرسند: حاصل این همه زحمت که در ایجاد کارخانهی پلیاکریل در ایران کشیدهاید چه بود؟ به عنوان یک صاحب صنعت، از ایجاد این صنعت نهتنها سودی نبردهاید، بلکه ضررهای بسیاری را هم متحمل شدهاید. […] پاسخش این است: من همیشه فکر میکردم چرا ما نفت خام خود را به آلمانیها و ژاپنیها بدهیم و آنها محصول همین نفت ما را به صورت الیاف مصنوعی بسازند و با قیمت بسیار زیاد به خود ما بفروشند. این فکر سالها مرا به خود مشغول داشته بود. ما در کارخانههای نساجی خود احتیاج مبرم به پلیاستر و اکریل داشتیم. […] هر چند سال یک بار اغلب کارخانههای نساجی ایران، به علت عدم دسترسی به مواد خام (که از همین نفت خودمان تهیه میشد) به تنگناهایی گرفتار میشدند. این سیر دایرهای هر ۷-۸ سال یک بار تکرار میشد.» و با تاسف ادامه میدهد که «ساخت و تولید کارخانهی اکریل پیش از انقلاب به پایان رسیده و بهرهبرداری آزمایشی آن هم انجام یافته بود ولی هنوز افتتاح آن رسمی نشده بود و قرار بود شاه بیایند و افتتاح کنند که شلوغی انقلاب پیش آمد. با آنکه پس از انقلاب همهی این موسسات مصادره شده است، امیدوارم اکنون نیز چون گذشته مشغول به کار بوده و کشور ما را در زمینهی الیاف مصنوعی از وابستگی به ممالک بیگانه رهایی بخشیده باشد.» (صص ۲۴۷- ۲۵۰)
صنایعی که مونتاژی نبودند
با وقوع انقلاب، آتش تند انقلابیون مثل همهی صنایع خصوصی دیگر دامن گروه صنعتی بزرگ بهشهر را نیز گرفت، کارخانههایش یکی پس از دیگری مصادره شدند و مدیرانشان ناگزیر از ترک کشور. ولی در این میان نکتهی قابل تامل، برخورد نظریهپردازان اقتصادی انقلاب با مدیران صنایع بزرگ کشور از جمله همین اکبر لاجوردی است؛ برخوردی که حاکی از ناآگاهی آنان از وضعیت صنعتی و تجاری کشور در آن برهه بود. بسیاری از عبارات و اصطلاحات نیز اتفاقا از زبان همانها جاری شد از جمله اینکه «تمام صنایع ایران در دوران قبل از انقلاب مونتاژی بود» و تا به امروز نیز به اشتباه به عنوان یکی از پاشنه آشیلهای حکومت پهلوی به آن ارجاع میشود. اکبر لاجوردی در این باره میگوید:
پس از انقلاب که آقای مهندس بازرگان نخستوزیر شدند، از هیاترئیسهی اتاق بازرگانی، فقط دکتر بنکدارپور، علی توکلیان و من به اتفاق آقای متین دبیر اتاق بازرگانی در تهران مانده بودیم. در آن موقع آقای دکتر بنیصدر تئوریسین اقتصادی انقلاب بود. چون ایشان همدانی و آقای متین هم همدانی بودند، آقای متین پیشنهاد کردند که بهتر است ما آقای دکتر بنیصدر را به جلسهی عمومی اتاق بازرگانی و صنایع دعوت کنیم که بیایند برای بازرگانان و صاحبان صنایع سخنرانی کنند تا ما از نظریههای اقتصادی ایشان با اطلاع شویم. همهی اعضای هیاترئیسهی اتاق و حاضرین در تهران این پیشنهاد را تصویب کردند و قرار شد آقای متین با ایشان تماس گرفته و پس از تایید ایشان، دعوتنامه برای تجار فرستاده شود.
پیش از این، شورای انقلاب چند نفر را به نام «ناظرین بر کارهای اتاق بازرگانی» تعیین کرده بود. این آقایان عبارت بودند از عسگراولادی و خاموشی و دو نفر دیگر. به محض اینکه آقای خاموشی این خبر را شنید که اتاق تصمیم دارد از آقای بنیصدر دعوت کند، به آقای متین گفت: «شما اقدامی نکنید تا من از شورای انقلاب تایید بگیرم» بعد از دو روز آقای خاموشی گفت توصیه شده است که آقای بهشتی را به جای آقای دکتر بنیصدر دعوت کنید. دعوتنامه برای آقای بهشتی فرستاده شد و جلسه با حضور عدهی زیادی از تجار و صاحبان صنایع تشکیل شد و آقای بهشتی در آن جلسه سخنرانی معروف خود را کردند و مثال ماهیگیر را زدند که اگر شما شخصا میروید ماهی میگیرید و میفروشید و آن را مال خودتان میدانید، درست است ولی اگر شما کارتان توسعه پیدا کرد و کشتی بزرگی گرفتید و افراد بیشتری استخدام کردید، دیگر منفعتی که از زحمت دیگران حاصل میشود مال خودتان نیست بلکه مال بیتالمال است و همه باید از آن استفاده کنند. درواقع ایشان با این سخنان، خطمشی و هدف انقلاب را در زمینهی تجارت و صنعت کشور بیان کردند.
آقای متین روز بعد گفتند که «من با آقای دکتر بنیصدر صحبت کردهام، نظر ایشان با نظر آقای بهشتی فرق دارد و مایل هستند با آقایان هیاترئیسهی اتاق آشنا شوند. اگر مایل هستید من وقتی بگیرم که با ایشان دیدار کنید. آقای بنیصدر فعلا در خانهی خواهرشان زندگی میکنند. بهتر است برای دیدن ایشان به خانهی خواهرشان برویم.» ما هم قبول کردیم.
چند روز بعد ایشان ساعت ۹ صبح برای این ملاقات وقت تعیین کردند. آقای متین به اتفاق من و آقایان دکتر بنکدارپور، علی توکلیان و داریوش انصاری به منزل خواهر ایشان که نزدیک مجلس شورای ملی بود رفتیم تا با ایشان ملاقات کنیم. وقتی ما آنجا رسیدیم ساعت ۹ صبح بود. ما را به یک اتاق سهدرچهار راهنمایی کردند. بعد از چند دقیقه خود آقای دکتر بنیصدر تشریف آوردند، اما سر و وضعی که ایشان داشتند موجب حیرت همهی ما شد: اولا ایشان با پیژامه وارد مجلس شدند. دوم اینکه با صورتی که احتمالا چند روز بود که موهای آن را نتراشیدهاند، ظاهر گردید. ایشان بعد از مبادلهی سلام، فوری شروع به صحبت کردند و گفتند: «تمام صنایع ایران صنایع مونتاژی است و به حال مملکت مفید نیست.»
من در جواب به ایشان گفتم: «آقای دکتر بنیصدر آیا شما از صنایع ایران بازدید فرمودهاید؟» گفت: «نه، احتیاجی ندارم. من در پاریس که بودم مجلات اقتصادی ایران مخصوصا مجلهی اتاق بازرگانی را میخواندم و میدانم که تمام صنایع ایران مونتاژی هستند.»
من در جواب ایشان گفتم: «اگر من به جای شما بودم قبل از هرگونه اظهارنظری چند روز از چند نوع صنایع مختلف تهران و شهرستانها بازدید میکردم و بعد از آن در این باره به اظهارنظر میپرداختم.» و برای آنکه نمونهای ارائه کرده باشم گفتم: «برای مثال آیا صنایع نساجی نخی ایران صنایع مونتاژی هستند که پنبهی داخلی را به پارچهی حاضرشدهی قابل تهیهی لباس تبدیل میکنند و به مصرفکنندگان میفروشند؟»
ایشان گفتند: «بله، درست است، ولی فراموش نکنید که آنها هم احتیاج به رنگ دارند که از خارج وارد میشود.» اما شاید خود ایشان هم متوجهی ضعف منطق خود شده بودند، به همین جهت چون دیدند جواب قانعکننده ندارند، از جای خود بلند شدند و گفتند: «من برای سخنرانی باید به محل دیگری بروم.» و بعد از گفتن این جمله، از جلسه خارج شدند. این بود ماجرای دو برخوردی که من با تئوریسینها و تصمیمگیرندگان اقتصاد در اوایل انقلاب داشتم. (صص ۲۵۷-۲۵۹)
شناسنامهی کتاب: اکبر لاجوردیان، «۱۱۰ سال؛ پیدایش و گسترش گروه صنعتی بهشهر»، تهران: لوح فکر، چاپ چهارم، پاییز ۱۴۰۱، بها: ۱۴۰ هزار تومان.
۲۵۹۵۷