اصفهان

از بهت سالن دانشگاه تا سکوت غم‌بار در شهرک سوریه/ وقتی مزار حاج‌احمد پناه عزاداران حاج قاسم شد

خبرگزای برگزیده های ایران اصفهان؛ از سال ۱۳۹۸ در روزهای منتهی به دی انگار راه نفس‌مان بسته می‌شود و چاره‌ای جز خون دل خوردن نداریم؛ داغ عزیز کم ندیده‌ایم اما پس از گذشت روزها شاهد آرام شدن داغ‌مان بودیم ولی این بار سخن از دست دادن عزیزی است که با گذر زمان نه تنها داغ‌ بر دل نشسته سرد نمی‌شود که برای همیشه داغ تازه است.

تا آخرین ساعات ۱۲ دی همه‌ ما پشت‌مان به عظمت کوهی به نام «حاج قاسم» گرم بود؛ می‌دانستیم سرداری داریم که وقتی می‌گوید تا پایان حکومت داعش ۳ ماه بیش‌تر باقی نمانده یعنی پس از روزشماری ۹۰ روز جلادان دیگر نخواهند بود.

 

اما از ساعت ۰۱:۲۰ سیزدهمین روز زمستان داستان به گونه‌ای دیگر رقم خورد؛ صبح که چشمانمان را باز کردیم عکس علمدار بود که در فضای مجازی می‌چرخیدروزی علمدار «حرم جمهوری اسلامی» بود و با خواندن خبر زیر عکس حس می‌کردیم که حرم‌مان بی علم و علی‌مان بی مالک شده است.

 

جگرمان آتش گرفت، هر کسی گوشه‌ای بر سر زنان فریاد می‌زد:«ای اهل حرم میر و علمدار نیامد، علمدار نیامد، علمدار نیامد….»؛ آن روز داغ سنگینی بر دل ملت ایران و عراق نشسته بود.

 

روایت آن روز هنوز هم سخت است؛ به سراغ همسر شهید باب‌الخانی می‌روم شهیدی که تاریخ شهادت‌اش یک ماه و نیم بعد از شهادت سردار است.

همسر شهید مدافع حرم: در آن لحظات به هرچیزی فکر می‌کردم جز خبر شهادت حاج قاسم

از حال و هوای منزل‌شان در آن روز می‌پرسم و او اینگونه جوابم را می‌دهد: روزی که خبر شهادت را شنیدیم همراه همسرم سوریه بودیم و پدر و مادر من و همسرم برای سفر زیارتی به سوریه آمده بودند و در منزل ما سکونت داشتند؛ خواب بودیم که حدود ۳:۳۰ شب که به وقت ایران ۵ صبح می‌شد با صدای بی‌سیم آقا حمیدرضا از خواب بیدار شدم و بعد از آن تلفنش زنگ خورد.

وی لحظه شنیدن خبر شهادت حاج قاسم را اینگونه تعریف می‌کند: می‌شنیدم که پشت تلفن بیان می‌کند راست می‌گویی؟ خبر موثق است؟ تنها موردی که در آن لحظات به آن فکر نمی‌کردم شهادت حاج قاسم بود و تا زمانی که زیرنویس شبکه خبر را ندیدم باورم نمی‌شد و تا آن لحظه منتظر تکذیب آن بودم.

همسر شهید باب‌الخانی با بیان اینکه پس از اعلام خبر، آقا حمیدرضا سریع لباس پوشید و برای حضور در منطقه رفت، توضیح می‌دهد: چون شهرکی که در آنجا ساکن بودیم و مواضع ایرانی‌ها در خطر بود و ممکن بود نیاز باشد از سمت ایرانی‌ها انتقامی گرفته شود و در مقابل قصد داشته باشند مواضع ایران را در سوریه مورد هدف قرار دهند؛ در آن شرایط اوضاع کمی خطرناک شده بود و در شهرک که ایرانی‌نشین همگی در بهت و ناباوری فرو رفته بودند و تا بعدازظهر در شهرکی همیشه شلوغ بود سکوت بود.

وی در خصوص حس و حالش‌شان پس از شهادت حاج قاسم می‌گوید: نکته اول بهت و ناباوری بود که همگی دچار آن شدیم؛ حاج قاسم مثل یک هوا بود که انگار باید همیشه وجود داشته باشد و وقتی می‌گویند دیگر حضور ندارد باورمان نمی‌شود که حاج قاسمی نباشد و ما باشیم.

 

این زمستان بهار قاسم ماست، تازه آغاز کار قاسم ماست!

همسر شهید باب‌الخانی تأکید می‌کند: از سمتی دیگر نیرویی در همه ما و خصوصاً همسرم به‌وجود آمده بود که شاهد بودم تعریف می‌کند نیروهای سوری و فاطمیون مرا بغل می‌‌کنند و گریه می‌کنند و به آن‌ها می‌گویم کار ما تازه آغاز شده است.

وی در پایان عنوان می‌کند: همان روزی که خبر شهادت حاج قاسم اعلام شد همسرم گفت که آمریکا جنگ مستقیم را شروع کرد و باید برای جنگ با اسرائیل برویم و مستقیم برای فتح قدس برویم؛ من هم چنین حسی داشتم که با شهادت حاج قاسم به ظهور نزدیک شدیم و قرار است جنگ مستقیم را با کفار شروع کنیم.

 

نماز جمعه‌ای که اشک کسی بند نیامد

یکی از اقشاری که در تمام صحنه‌های سخت و آسان حضور دارند خبرنگاران هستند و بر همین اساس به سراغ یکی از خبرنگاران حاضر در آن روز رفتم؛ او صحبت خود را اینگونه آغاز می‌کند: دی ماه ۹۸ چند ماهی بود که به خبرگزاری آمده بودم اما تا آن روز برای پوشش نماز جمعه نرفته بودم و از شب قبل استرس زیادی داشتم که شرایط به چه صورت است و چون استرس داشتم شب سختی را گذراندم.

او ادامه می‌دهد: در شب‌های قبل وقتی بیدار می‌شدم گوشی‌ام را چک می‌کردم اما آن شب حتی اینترنت گوشی‌ام را روشن نکردم؛ ساعت ۷ صبح بود که بیدار شدم که دیگر نخوابیدم و با باز کردن تلگرام دیدم که لوگو همه خبرگزاری‌ها مشکی شده و ترسیدم.

این خبرنگار نحوه مطلع شدن از آن خبر تلخ را اینگونه روایت می‌کند: زمانی که کانال‌های تلگرام را باز کردم خبر شهادت حاج قاسم را دیدم اما با خودم گفتم حتما اشتباه می‌کنند و شایعه است؛ تلویزیون را روشن کردم و با زیرنویس شبکه خبر مواجه شدم؛ خانواده‌ام خواب بودند و بالای سر آن‌ها شروع به گریه کردن کردم و همه پای تلویزیون گریه می‌کردیم و در عین حال به هم دلداری می‌دادیم.

او توضیح می‌دهد: ساعت ۱۰ با خانواده‌ام برای نماز جمعه رفتیم؛ نسبت به نماز جمعه‌هایی که در گذشته شرکت کرده بودیم شلوغ‌تر بود، همه مردم پشت در مصلی نشسته بودند و گریه می‌کردند و حس می‌کنم در فروشگاه‌های اطراف عکس‌های حاج قاسم بیش‌تر از قبل بود؛ درب مصلی باز شد و صدای گریه از اطراف مصلی بلند شد.

 

فریاد مرگ بر آمریکا طنین‌انداز مصلی نماز جمعه اصفهان 

این خبرنگار در خصوص پوشش خبری نماز جمعه آن روز توضیح می‌دهد: آیت‌الله طباطبایی‌نژاد در ابتدا «انالله و انا الیه راجعون» را گفتند و تمام جمعیت شروع به گریه کردن کردند و پس از آن شروع به صحبت کردند؛ اگر اشتباه نکنم آن روز روز پرستار بود و قرار بود درباره این موضوع صحبت کنند اما موضوع کاملا تغییر کرد و پیش از امام جمعه هم سردار فدا صحبت کردند؛ انگار همه مردم خشمگین بودند و مدام مرگ بر آمریکا را فریاد می‌زدند و فضای آنجا از این نظر که مردم از ته دل مرگ بر آمریکا را می‌گفتند.

 

از سختی پوشش خبری ۱۳ دی چیزی به یاد ندارم

وی تأکید می‌کند: آن روز اولین تجربه پوشش نماز جمعه‌ام بود و استرس زیادی برای ارسال سریع خبر داشتم؛ اصلا حالم خوب نبود و کل مسیر و کل زمان خطبه را در حال گریه بودم و همه اطرافیان هم در حال گریه کردن بودند؛ از سختی پوشش آن روز چیزی به ذهن ندارم و یادم نمی‌آید از صحبت‌ها جا مانده باشم؛ خاله و مادرم به کمکم آمده بودند و برای نوشتن خبر کمکم کردند.

این خبرنگار با اشاره به جمعیت حاضر در نماز جمعه ۱۳ دی ماه می‌گوید:‌ همیشه جمعیت خاصی برای نماز جمعه حاضر می‌شدند اما آن روز با گذشت زمان جمعیت بیش‌تر و بیش‌تر می‌شد و فکر می‌کنم مردم برای آرام کردن خودشان به نماز جمعه آمده بودند و فکر نمی‌کنم با فراخوانی این اجتماع شکل گرفته باشد.

وی یادآور می‌شود: زمان خروج از مصلی جمعیت زیادی حاضر بودند و زمان زیادی برای خارج شدن از مصلی صرف شد؛ اعلام شد که همه به سمت گلستان شهدا حرکت می‌کنند؛ جمعیت خیلی زیادی بود و جز جمعیت نماز جمعه از اطراف هم اضافه می‌شدند و هوا سرد و گرفته بود.

تا به حال چنین جمعیتی را به چشم ندیده بودم

این خبرنگار با اشاره به اینکه جمعیت در حین حرکت شعار «مرگ بر آمریکا» و «الله اکبر» سر می‌داد اما مانند راهپیمایی هم نبود و انگار مردم مبهوت و گیج بودند، عنوان می‌کند:‌مغازه‌داران نگاه می‌کردند و حین گرفتن عکس و فیلم گریه می‌کردند و تا به حال چنین موردی را به چشم ندیده بودم؛ هر شخصی هر جایی ایستاده بود و به شدت گریه می‌کرد، مادرم تعریف می‌کند برای فوت امام هم اوضاع به همین صورت بود و دومین بار است که شاهد چنین صحنه‌ای هستند.

او تأکید می‌کند: جمعیت به گلستان شهدا رسید و درب ورودی گلستان مداحی خوانده می‌شد و مردم سینه می‌زدند و «ای اهل حرم میر و علمدار نیامد» را تکرار می‌کردند.

 

مزار حاج احمد میعادگاه عزاداران سردار شد

این خبرنگار در پایان درخصوص حال و هوای آن روز مزار یار دیرین حاج قاسم تعریف می‌کند: بسیاری از مردم به سمت مزار حاج احمد کاظمی رفتند؛ آنجا صوت حاج قاسم را پخش کرده بودند و پس از آن پدر شهید محمد حسین حدادیان به آنجا آمد و سخنرانی کرد؛ مردم تصویر حاج قاسم را بر مزار حاج احمد گذاشته بودند و بلند بلند گریه می‌کردند؛ آنجا جایی بوده که حاج قاسم هرماه سر می‌زده و محل آرامش او بوده حالا مردم با دیدن عکس حاج احمد کنار سردار داغ دلشان تازه می‌شد و گویی بر زخم‌شان نمک زده می‌شد و بلندتر گریه می‌کردند.

 

در دعای ندبه خبر شهادت حاج قاسم راشنیدم

در حال قدم زدن در بازار میدان امام(ره) هستم که قاب عکس سردار بر دیوار مغازه توجهم را به خود جلب می‌کند؛ به سراغ صاحب مغازه می روم و درباره آن جمعه سیاه از او می‌پرسم و اینگونه جوابم را می‌دهد: صبح جمعه وقتی که برای ندبه در هیأت شرکت کرده بودم مسؤولان هیأت اعلام کردند که سحرگاه امشب حاج قاسم به شهادت رسیده بود که دیگر مردم خیلی هم ناراحت شدند؛ قبل از اینکه صداوسیما این خبر را اعلام کند آن‌ها از طریق سپاه مطلع شده و شوک به جلسه وارد شد و مردم از حالت طبیعی خارج شدند و به گریه و زاری کردند.

وی اینگونه ادامه می‌دهد:‌وقتی به خانه آمدم دخترهایم به مادرشان زنگ زدند و پیگیر حال من شدند و مادرشان گفت پدرتان نشسته گریه می‌کند اما می‌توان گفت با این شهادت‌ها کنار آمده بودیم چون مادرم هم در حادثه مکه  به شهادت رسیده بود و روزهای اول تحملش سخت بود اما پس از آن با صبری که خدا می‌دهد آدم یک آرامش خاصی پیدا می‌کند.

این مغازه‌دار با بیان اینکه در آن روز به گلستان شهدا رفتم و شاهد اجتماع مردم بودم می‌گوید: جمعه‌ها به گلستان شهدا و مزار مادرم می‌روم و آن روز طبق معمول به گلستان شهدا رفتم و در تجمع مردم هم شرکت کردم؛ در آن روز شخصی به‌دنبال این نبود که چیز خاصی پیدا کند و همه ناراحت و پریشان بودند.

 

انگار که داغ شهادت سردار بر دل او سرد نشده بود و زمانی که درباره حاج قاسم از او می‌پرسم اینگونه جواب می‌دهد: حاج قاسم از افرادی بود که ذوب شده در ولایت بود، در زمان امام(ره) و شرایط فعلی گوش به فرمان ولی بود و شاهد بودیم که چه اقداماتی انجام داده است؛ پس از شهادت حاج قاسم متوجه اقدامات او شدیم و دیدیم چه انسان متواضعی بود و  میان رزمنده‌ها مشخص نبود که فرمانده است و حسرت زیادی خوردیم که چرا چنین شخصیتی را از دست داده‌ایم.

حاج قاسم تمام بن‌بست‌ها را باز می‌کرد

او اینگونه به صحبت‌های خود پایان می‌دهد: در آن شرایط می‌دانستم شهادتش به نفع انقلاب بود اما خب اگر وجود فیزیکی او هم بود حتماً مشکلات بیش از این حل می‌شد؛ اعتقاد داشتیم که حاج قاسم به هر بن‌بستی برسد آن بن‌بست را باز می‌کند؛ در حوادث مختلف از جمله سیل خوزستان شاهد بودیم که شرکت داشت و بن‌بست‌ها را باز کرد.

 

پس از آن به سراغ یکی از عکاسان خبری حاضر در این مراسم می‌روم؛ در خصوص ساعات اولیه ۱۳ دی ماه ۱۳۹۸ می‌گوید: در ساعات اولیه انتشار خبر جلسه‌ای در شورای هماهنگی تبلیغات برگزار شد و از همه ارگان‌ها در آن حضور داشتند ومن هم برای بحث رسانه و پوشش اخبار حضور داشتم.

تجمع آن روز خودجوش و مردمی بود

وی با اشاره به اینکه روز جمعه بعد از نماز جمعه مردم به‌صورت خودجوش در گلستان شهدا حاضر شدند ادامه می‌دهد: مراسمی کاملا خودجوش مردمی بود و همه در شوک بودند و هیچ کس باور نمی‌کرد که چنین اتفاقی افتاده است.

این عکاس خبری با اشاره به پیشگامی مردم اصفهان در آن روز می‌گوید: می‌توان گفت تمام مردم خودجوش آمده بودند و فکر می‌کنم اولین تجمع در اصفهان شکل گرفت و دیگر شهر و استان‌ها پس آن برنامه‌هایی گرفتند و اصفهان در این مسیر پیشگام بود.

در آن روز نه تنها مردم ایران بلکه مردم عراق نیز این داغ سنگین را چشیدند و در کتاب «یزله بر دجله» شاهد روایت‌هایی از آن روز تلخ در عراق هستیم؛ به سراغ یکی از نویسندگان این کتاب می‌روم و او اینگونه پاسخ می‌دهد: همه‌مان تصویر تشییع حاج‌قاسم در ایران و عراق را دیده‌ایم؛ همه می‌دانیم چه خیل عظیمی از آدم‌ها آن‌جا روانه بودند.

او ادامه می‌دهد: در تصاویر و فیلم‌ها هرکدام از آن آدم‌ها برایمان یک نقطه بودند، یکی از آن میلیون‌ها نفر؛ سن، شغل، گرایش، مذهب، شهر،کشور و پیشینه‌اش برایمان مهم نبود اما می‌شود به تک‌تک آن آدم‌ها نه به چشم یک تیپ بلکه به عنوان یک شخصیت نگاه کرد؛ آن تشییع شخصیت و اصالت داشت.

این نویسنده با تأکید بر اینکه روایت آدم‌ها از حاج قاسم برایمان مهم است برایم توضیح می‌دهد: نسبت هرکدام از آدم‌ها با حاج‌قاسم و شهادتش، یک قصه است که  به این جمعیت اصالت و هویت می‌دهد؛ در این قصه‌ها شباهت‌هایی است و  از هرکدام می‌پرسیم موقع شنیدن این خبر، چه حسی داشتی می‌گوید باور نمی‌کردم.

دانشجویان خبر شهادت حاج قاسم را باور نمی‌کردند

وی تأکید می‌کند: «شوک و بهت» مشترک‌ترین حس آدم‌ها موقع شنیدن این خبر بود و حتی این دو کلمه میان خاطرات مردم عراق هم بیش‌ترین فراوانی را داشت.

این اتفاق تلخ در دی ماه و اوج امتحانات دانشجویان رخ داد؛ با اینکه ۱۳ دی روز جمعه بود اما طبق روال گذشته امتحانات درس معارف دانشگاه اصفهان در آن روز برگزار می‌شد؛ شماره یکی از دوستانم را می‌گیرم و از او درباره حال و هوای دانشگاه در آن روز می‌پرسم: روز جمعه ۱۳ دی امتحان معارف دانشگاه را داشتم و مانند دیگر روزها سری به اینستاگرام زدم و چند خبر از شهادت سردار دیدم اما فکر کرده که شایعه است چون قبلا هم این شایعه را شنیده بودم و به آن اهمیتی ندادم.

او ادامه می‌دهد: برای رفتن به دانشگاه آماده شدم و سوار تاکسی شدم در طول مسیر در کانال‌های خبری دیدم که همه آن خبر را اعلام کردند و عکس دست حاج قاسم همه جا منتشر شد.

 

این دانشجو در خصوص حال و هوای حاکم بر سالن امتحان توضیح می‌دهد: زمانی که وارد دانشگاه و سالن امتحان شدم دیگر دانشجویان سر جای خود نشسته بودند اما همه از هم می‌پرسیدند که آیا این خبر واقعیت دارد؛ بسیاری از افراد هنوز خبر نداشتند و در دانشگاه متوجه شدند، عده‌ای خبر را باور نمی‌کردند و عده‌ای هم گریه می‌کردند.

او در پایان اینگونه برایم می‌گوید: در آن لحظات خبر را باور نمی‌کردم و نمی‌توانستم قبول کنم و واقعا آشفته شده بودم و امتحان ساده‌ای که داشتم را نتوانستم مانند دیگر امتحانات بدهم و بسیاری از همکلاسی‌هایم نیز همین حالت را داشتند.

به سراغ یکی دیگر مغازه‌داران که عکس حاج قاسم پشت شیشه او خودنمایی می‌کند می‌روم و درباره آشنایی او با حاج قاسم می‌پرسم: از زمان جنگ کم و بیش او را می‌شناختم اما ارتباط مستقیم با او نداشتم و زمانی که فرمانده سپاه قدس شد و ما دورادور کارهایش را دنبال می‌کردیم که چکار می‌کند تا اینکه روز شهادتش رسید.

او ادامه می‌دهد: از اول روی کار آمدن داعش هم که برای اربعین به کربلا می‌رفتیم زمزمه اسم حاج قاسم همه‌جا بود و ستایشش می‌کردند چون برای خدا حرف می‌زد و کار می‌کرد و امتحانش هم پس داده بود و ثابت شده بود؛ اقدامات او لحظه‌ای نبود و ۴۰ سال استمرار داشت این کارش، چیزی نبود که بخواهد یک نمایشی بدهد، یک کاری انجام بدهد. این کارهایش همه دلی بود و انجام داده بود.

این مغازه‌دار با اشاره به اینکه به تشییع جنازه‌اش در قم و تهران نرسیدیم و تصمیم گرفتیم به کرمان برویم توضیح می‌دهد: بلیط گرفتیم و صبح به کرمان رسیدیم و چنین جمعیتی را جز در روز ورود امام(ره) ندیده بودم؛ تمام خیابان‌های منتهی به گلزار شهدا مملو از آدم بود و از همه اقشار مختلف جامعه آمده بودند، دکتر، مهندس، بنا، مثل ما کسبه و…، همه آمده بودند و کسی اجبارشان نکرده بود.

 

در آن روز همه پدر خود را از دست داده بودند

وی درخصوص حال و هوای روز تشییع در کرمان می‌گوید: تمام افراد حاضر مثل روز عاشورا مشکی پوشیده بودند و در عالم خودشان بودند و هیچکس به دیگری کاری نداشت و انگار همه یک پدر از دست داده بودند.

این مغازه‌دار یادآور می‌شود: یکی از چیزهایی که برای من خیلی قابل توجه بود این بود که می‌گفتند روز قبل بارندگی زیادی بوده و روی سطح زمین‌ها آب گرفته بود اما در روز تشییع آفتاب بود مثل بهار.

او حال و هوای مردم حاضر در کرمان را اینگونه بیان می‌کند: مردم از مسافت‌های دور و نزدیک در این مراسم حضور داشتند و همه حاج قاسم را از خودشان می‌دانستند؛ حاج قاسم در زمان حیاتش هیچ وقت کسی را طرد نمی‌کرد؛ حاج قاسم علاوه بر یک فرد نظامی بودن، یک عارف به تمام معنا بود؛ او اگر می‌خواست در حرم امام رضا(ع) یا حرم امام خمینی(ره) دفن شود موقعیتش بود اما می‌خواست کنار شهدا و رفقای دوران جنگش دفن شود.

 

وی در پایان عنوان می‌کند: یکی از تکیه‌کلام‌ حاج قاسم این بود که می‌گفت که اگر که فردی بخواهد یک قله خیلی عظیمی را فتح کند در هر رابطه‌ای باید همراهان خوبی داشته باشد تا بتواند به آن نقطه برسد؛ حاج قاسم شخصی بود که همیشه دیگران را بر خودش ترجیح می‌داد و یکی از دلایل بزرگ بودن او این بود که منیت را در خودش کشته بود.

در پایان و برای ختم کلام به سراغ یکی دیگر از نویسندگان کتاب «یزله بر دجله» می‌روم و از او درباره حال و هوای مردم عراق در آن روزهای تلخ می‌پرسم: عراقی‌ها همان غم شریک‌هایی بودند که پیدایشان کرده بودم، همان جنس آه بود؛ خاطره را می‌نوشتم و انگار صبح جمعه داشت برای من تکرار می‌شد.

او تأکید می‌کند: باید نوشته می‌شد که آدم‌های دیگری درجای دیگری از این زمین خاکی برای حاج قاسم ما اشک ریختند و شوک را تجربه کردند؛ نیاز بود که ثبت شود ابومهدی همان دیگری حاج قاسم بود و در عراق و هرکدام از هم، یادگاری برای خود برداشتند تا همیشه.

 

۱۳ دی روز سختی بود، کسی آرام و قرار نداشت مثل حالا که وقتی به ۱۳ دی ۱۴۰۰ می‌رسیم هر کسی هر جور که شده می‌خواهد برای سردارش کاری کند، ایام فاطمیه است و بیرق عزای مادرمان بلند است، نام و یاد حاج قاسم در هیات‌ها بر افراشته شده است و امسال عجب فاطمیه متفاوتی است.

همه داغدار یک نفر بودند و هنوز هم  پس از گذشت ۲ سال آقا جانمان وقتی از سردار می‌گویند بغض راه نفس را می‌بندد اما امیدوار به انتقامی هستیم که وعده‌اش را دادند و آن هم روزی است که بنویسند و بگویند جلادان از صحنه روزگار محو شدند؛ آری قاتلان سردار باید تقاص پس دهند و انتقام حتمی است.

حاج قاسم از میان ما رفت اما آنچه که از او باقی مانده مکتب و راه او است؛ مکتبی که می‌توان گفت از روز عاشورا آغاز شده و تا همین لحظه ادامه داشته و پس از آن هم ادامه خواهد داشت؛ حاج قاسم رفت اما علم بر زمین نمی‌ماند و تا فتح قدس و نابودی کفر این علم برافراشته خواهد ماند.

انتهای پیام/۶۳۱۲۵/آ/ی


سرور مجازی

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا