اما قضیه لو رفت و از همان روز آن شد که نباید می شد… یکی یکی از هر مسئولیت خرد و کوچک در دانشگاه حتی عضویت در برخی شوراها و کمیتهها برکنار شدم. جلسه دوم با رییس دانشگاه وقت که چند روز بعد صورت گرفت و رفته بودم مثلا برای همکاری اعلام آمادگی کنم!!! گفت اگر با من اختلاف نظری پیدا کنید موضعتان چیست؟ گفتم من تابع مقررات و قوانین هستم و سلسله مراتب سازمانی را هم میشناسم و طبق آن عمل میکنم. گفت همه تصمیمات که با قوانین و مقررات تعریف نمیشود و … گفتم: اگر با اعتقاداتم مخالف و مغایر نباشد قطعا همکاری میکنم. گفت اگر با اعتقادات شما سازگار نباشد چه؟؟ گفتم می گویم خداحافظ! بلند شد و بطرف در رفت در را باز کرد و با مشایعت من به بیرون دفترش گفت: خداحافظ…
ابتدا ناراحت شدم و بعد که بخاطر برخی مسائل برکنار شد خدا را شکر کردم. فهمیدم اولا اگر بخواهی مدیریت بگیری و مدیریتت ماندگار باشد باید دنبال اعتقاد و این حرفهای دهه شصتی نباشی! دوم متوجه شدم کسی که میخواهد در پست خود بماند راحت تو را خراب و از صحنه کنار و در اولین فرصت خانه نشین خواهد کرد! سوم بیخود نیست خیلی حکمهای مدیریتی را نصف شب و در تعطیلات و وقتی همه خوابند میزنند. چهارم فهمیدم بلانسبت برخی مدیران عجب مارخوردههایی افعی شدهاند و پشت برخی میزهای مدیریت دولتی کشور لانه کردهاند.
خلاصه قصه این است که میبینید! ما از کشور رانده شدیم و آقا هنوز از جایش تکان نخورده است، ایشان سالهاست بههمان میز دلخوش کرده و هیچ تغییری و ارتقایی نداشته است و خوشبختانه من روز به روز شرایط شغلی بهتری پیدا کردهام، عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد، بنابراین به دوستان جوان عرض میکنم اصلا نگران افرادی که گاه در قامت رئیس و مدیر در مسیر زندگیتان قرار میگیرند نباشید، خدا از همه اینها بسیار بسیار بزرگتر است. اگر دلتان پاک باشد برنده شما خواهید بود.
اپیدمیولوژیست و مدرس بینالمللی
۲۳۳۲۳۳