به گزارش خبرنگار حوزه کتاب و ادبیات برگزیده های ایران، حامد طونی شاعر آئینی به بهانه انتشار کتاب «شمعدانیها»، گزیده رباعیات میلاد عرفانپور، یادداشتی درباره این اثر نوشت. متن این یادداشت به شرح زیر است:
میلاد عرفانپور نامی است آشنا در رباعی امروز. عرفانپور در قالبهای مختلفی طبع آزمایی کرده و در حوزه ترانه و نوحه هم فعالیت داشته، اما به گواه آثار منتشرشدهاش از آغاز تاکنون اهتمام اصلیاش به رباعی معطوف بوده است. اکنون گزیدهای از رباعیات ۱۷ سال شاعری خود را در کتاب «شمعدانیها» پیش چشم مخاطب آورده است.
رباعی عرفانپور، در عین خاصپسندی، عامفهم است و طیف وسیعی از مخاطب را با خود همراه کرده است. از وجوه مختلفی میتوان درباره رباعیهای او صحبت کرد. دریچهای که این نوشتار برای تماشای رباعیات عرفانپور در نظر گرفته، اشارتی است به کشف در رباعی و جایگاه تجربه زیسته در آثار میلاد عرفانپور.
شعر و همه هنرها بر پایه کشف استوارند. کشف به منزله جوهره شعر، بیش از هر قالبی از قالبهای شعر فارسی در رباعی خود را به رخ میکشاند. تا آنجا که رباعی بیکشف، نمک کافی ندارد و آن طور که باید به دل نمینشیند. کشف حاصل تجربه است و تجربه در نوعی انفعال رخ میدهد. شاعرها همه در عمیقترین لحظات شعر و شاعریشان نوعی انفعال و جذبه را تجربه میکنند. جذبه و ربایشی که شاعر را در آنی میهمان خود میکند و از رهگذر آن مضمونی بدیع در کالبد کلمات مینشیند. به میزانی که شعر شاعر حاصل این جذبه و ربایش باشد، اصالت، طراوت و حلاوت بیشتری خواهد داشت. در یک دستهبندی میتوان تجربه را به دوگونه آفاقی و انفسی تقسیم کرد.
بحث درباره چیستی هر یک از این دو گونه و اقسام آنها مجال دیگری میطلبد، آنچه اینجا مهم است اینکه بخش مهمی از عیار شعر و شاعری یک شاعر و بطور خاص یک رباعیسرا به مجموعه کشفهای او بازمیگردد. در این بخش برآنیم به اختصار برخی تجربههای آفاقی شعر میلاد عرفانپور را به تماشا بنشینیم. با حکایتی که خود شاعر چند روز پیش در مراسم رونمایی از کتاب شمعدانیها گفت شروع کنیم:
پرسید از من رهگذر: آتش داری؟
گفتم: دلم آتش است، آری، آری!
آنگونه که تا روز ابد می سوزی
از آن سر سوزنی اگر برداری
ماجرا از این قرار است که شاعر روزی قصد برگشت از جایی داشته، اما وقتی در محل پارک ماشین خود حاضر میشود میبیند خبری از ماشینش نیست! در همین اثنا که تلاطم و ابهام ضمیر شاعر را دربرگرفته و خوشبینانهترین احتمال این است که جرثقیل راهنمایی رانندگی ماشین را برده باشد، رهگذری عبور میکند و میپرسد: «آتیش داری؟» این میشود که شعری در جان شاعر گُر میگیرد و در قالب کلمات ریخته میشود.
همیشه البته نباید دنبال ماجرای خاص و پیچیدهای برای خلق یک شعر باشیم. اگر شاخکهای شاعرانگی شاعر حساس باشد، ماجرا میتواند خیلی سادهتر از این هم باشد. میشود یک دانش آموز دبیرستانی بود که در سرویس اتوبوس دبیرستان در مسیر رفت یا برگشت، در ماههای پاییزی منظرهای از درختان رنگرنگ شیراز را دید و نتیجهاش یک مصرع ماندگار شود: «پاییز بهاری است که عاشق شده است».
نمونهای دیگر این رباعی شناختهشده است:
ما سینه زدیم، بیصدا باریدند
از هرچه که دم زدیم، آنها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم
از آخر مجلس شهدا را چیدند
این رباعی هم حکایتی دارد. شاعر دوران نوجوانی خود را در حسینیه رهپویان وصال شیراز گذرانده و آنجا بالیدن گرفته است. عِرقی بسیار به این حسینیه و هیأت دارد و خود را مدیون آن میداند. حادثه تلخ تروریستی بمبگذاری در حسینیه رهپویان در بخش انتهایی حسینیه و شهادت جمعی از حاضران در فروردینماه ۸۷ دستمایه خلق یک رباعی زنده دیگر میشود.
نمونهای دیگر رباعی گیرای زیر است:
یک پنجره، گلدانِ فراموششده
یک خاطره، انسانِ فراموششده
در خانه جماعتی پی معجزهها
بر طاقچه قرآنِ فراموششده
شاعر روزی سوار یک تاکسی میشود که قرآنی کوچک روی داشبورد خود دارد. قرآنی که احتمالاً قدری خاک هم گرفته باشد. نتیجه دیدن این تصویر روزمره، میشود سرایش یک رباعی تازه و جاندار دیگر.
این رباعیها نماینده خوبی هستند. برای این حقیقت که هرچقدر شعر بیشتر به تجربه زیسته شاعر نزدیک باشد، بدیعتر و جاندارتر است. گو این که بخشی از جان شاعر به آن شعر الحاق شده و تا همیشه در آن نفس میکشد. این زندهبودن، این بدعت، حاصل فردیت شاعر و صدق او در مواجهه با پدیدههاست، و صدالبته مرهون شاخکهای حساس و تیز شاعرانهای که در چنین لحظاتی برانگیخته میشوند. شعر هرچقدر صادقانهتر باشد و به دور از نقش و نقاب تجربههای شاعر را بیان کند، زندهترو تازهتر است. یکی از علل همشکلشدن و قشریشدن بخش مهمی از شعرهایی که امروز به عنوان شعر جوان میشناسیم، همین نداشتن تجربههای شخصی اصیل، چه از نوع آفاقی و چه از نوع انفسی است. امروز با شاعران کمی مواجهیم که در شخصیت خود فردیت و در شعر خود تشخص داشته باشند.
شاعر کسی است که به زبان اشیاء دسترسی پیدا میکند و با آنها همسخن میشود. کسی که آنچه را دیگران بدان نگاه میکنند ولی نمیبینند، به تماشا مینشیند. در آنچه دیگران سرسری و روزمره از کنارش عبور میکنند، ژرف شده و با اشیاء و پدیدهها همسخن می شود و از رهگذر این همسخنی، کشفهایی تازه به ارمغان میآورد. از لوازم این همسخنی آنطور که این قلم درک میکند، اولاً طلب، بیقراری و انتظار شاعرانه و ثانیاً گشودگی دائم به اشیاء و برداشتن مرزهای میان خود و پدیدههاست. میلاد عرفانپور به گواه اشعارش به جمع میان این بیقراری و گشودگی دست یافته و البته همچنان در مسیر کمال در این زمینه است. تنوع سوژههایی که در شعر او دیده میشود هم مؤیدی است برای دسترسی او به این همسخنی و تخاطب با پدیدهها و اشیاء.
دیدار بهاری من و گنجشکان
آرامش جاری من و گنجشکان
من این طرف میزم و آن ها آن سو
صبحانه کاری من و گنجشکان
«شمعدانیها» گزیدهای از رباعیات میلاد عرفانپور، در ده کتاب پیشتر منتشرشده و یک کتاب زیر چاپ اوست. میان مجموعههای پیشتر منتشرشده از او که شاعری پرکار است، میشد معدود رباعیهایی هم پیدا کرد که طرازی بهنسبت پایینتر از کلیت رباعیها داشتند، اما این گزیده یکدست است و ۱۷۷ رباعی کامل و سرشار را پیش چشم قرار داده است. کارنامه شعری میلاد عرفانپور در همین سن ۳۴ سالگی کارنامهای برجسته است، کارنامهای که برای امروز و فرداها حرف برای گفتن دارد.
انتهای پیام/