به گزارش گروه بینالملل خبرگزاری برگزیده های ایران، ۱۷ سال از دومین تجاوز رژیم صهیونیستی به لبنان میگذرد؛ جنگی که صهیونیستها در جولای ۲۰۰۶ با هدف جبران شکست خفتبار قبلی در سال ۲۰۰۰ مقابل حزبالله در جنوب لبنان و رونمایی از پروژه جدید واشنگتن در منطقه به راه انداختند، اما نتایجی که حاصل شد نقطه مقابل اهداف آمریکا و اسرائیل بود.
جنگ جولای و رویای آمریکا برای «خاورمیانه جدید»
«آنچه ما در لبنان شاهد آن هستیم درد زایمان تولد خاورمیانه جدید است… ما باید مطمئن باشیم که به سمت خاورمیانه جدید حرکت میکنیم و هرگز به گذشته بازنخواهیم گشت». این جملات در آغاز تجاوز رژیم اشغالگر به لبنان در جولای ۲۰۰۶ از زبان «کاندولیزا رایس» وزیر خارجه وقت آمریکا بیان شد. در شرایطی که صهیونیستها با امید به حمایتهای ایالات متحده تصور میکردند طی چند روز میتوانند به مهمترین هدف خود یعنی نابودی و خلع سلاح یا دست کم حذف حزبالله از معادلات لبنان و منطقه برسند، کاندولیزا رایس درباره پروژه قدیمی کشورش یعنی «خاورمیانه جدید» صحبت میکرد.
از نظر تلآویو و واشنگتن اولین گام برای اجرای پروژه موسوم به خاورمیانه جدید، حذف حزبالله از عرصه لبنان و به طور کلی منطقه بود تا متعاقب آن سوریه نیز تضعیف شده و محور مقاومتی که به رهبری ایران درحال توسعه بود از هم بپاشد. خاورمیانهای که رایس از آن صحبت میکرد منطقهای بود که در آن اسرائیل قدرت بلامنازع باشد و بدون ترس از هیچ تهدیدی به طمعورزیها و اشغالگریهای خود در مناطق عربی ادامه دهد. اما آیا خاورمیانه جدید آنگونه که آمریکاییها و صهیونیستها میخواستند شکل گرفت؟
توطئه آمریکا برای تجزیه منطقه
بررسی عمیق تحولات منطقه طی دو دهه گذشته نشان میدهد که نمیتوان جنگ جولای را از حوادث سپتامبر ۲۰۰۱ و حمله آمریکا به افغانستان در همین سال و تجاوز به عراق در سال ۲۰۰۳ جدا کرد؛ چرا که جنگ جولای ۲۰۰۶ نقطه عطف طرح آمریکا برای تغییر شکل نظام بینالمللی و نه فقط غرب آسیا بود. مبنای کلی این طرح در راستای تامین منافع واشنگتن و رژیم صهیونیستی از طریق تجزیه منطقه، ایجاد دولتهای کوچک فرقهای در کشورهای عربی همچون سوریه، لبنان ، عراق و … و به عبارت دیگر فدرالیتهسازی آنها بود تا در نهایت منطقه تبدیل به مستعمره بزرگ آمریکا شود.
آمریکاییها قصد داشتند از خلال جنگ جولای ۲۰۰۶، علاوه بر تثبیت موجودیت رژیم صهیونیستی در منطقه و تضمین امنیت این رژیم، بر منابع ثروتهای کشورهای عربی نیز مسلط شوند.
به این ترتیب جنگ جولای در چارچوب بزرگترین پروژه هژمونی ایالات متحده در منطقه آغاز شد و همانطور که «ژاک شیراک» رئیس جمهور پیشین فرانسه در آن زمان گفت، این جنگ تفاوت زیادی با جنگ ویرانگر آمریکا در عراق نداشته و هدف اصلی و اعلام شده آن نابودی حزبالله و خلع سلاح آن و سپس ویران کردن لبنان و تلاش برای تجزیه این کشور بود که در راستای تلاش آمریکا برای ترسیم نقشه جدید ژئوپلیتیکی منطقه قرار میگرفت.
درست است که رژیم صهیونیستی طرف آغازکننده تجاوز به لبنان در سال ۲۰۰۶ بود اما روشن است که آمریکا پشت این حمله قرار داشت و مهندسی جنگ در دستان ایالات متحده بود. واشنگتن میخواست بعد از حوادث سپتامبر ۲۰۰۱ از حضور گسترده نظامی خود در منطقه برای اجرای یک پروژه بزرگ استفاده کند و حمله به لبنان یکی از مهمترین قسمتهای این پروژه بود.
تحلیل دقیق علل آغاز این جنگ ثابت میکند که تجاوز رژیم صهیونیستی به لبنان اساسا ارتباطی به اسارت دو نظامی صهیونیست توسط حزبالله در نقطه مرزی لبنان و فلسطین اشغالی نداشت و این موضوع یک بهانه بود. بلکه بعد از شکست توطئهها و نقشههای قبلی آمریکا و اسرائیل علیه حزبالله از دهه هشتاد میلادی تا سال ۲۰۰۰ که مقاومت اسلامی لبنان اشغالگران صهیونیست را از جنوب این کشور بیرون کرد، ایالات متحده درصدد طراحی برنامه جدیدی ضد حزبالله بود. یک سال قبل از آن یعنی در سال ۲۰۰۵ و بعد از ترور مشکوک «رفیق حریری» نخستوزیر فقید لبنان که آمریکا و سایر طرفهای بینالمللی تا امروز هم اجازه روشن شدن حقیقت آن را ندادهاند، واشنگتن در تلاش برای بهرهبرداری از این پرونده جهت تحریک افکار عمومی علیه حزبالله و سوریه بود.
در این میان رژیم صهیونیستی نیز با وجود اینکه آمادگی ورود به یک جنگ جامع را نداشت اما بدش نمیآمد که با حمایت آمریکا، «اعتبار» ساختگیِ از دست رفته ارتش خود را که در سال ۲۰۰۰ مقابل مقاومت لبنان تحقیر شده بود بازگرداند و علاوه بر آن خلع سلاح حزبالله بزرگترین هدف صهیونیستها بود. به ویژه اینکه اولین انتفاضه مسلحانه فلسطین در سال ۲۰۰۰ با الگوگیری از حزبالله آغاز شد و تا سال ۲۰۰۵ ادامه داشت. بنابراین اسرائیلیها نگران بودند که اگر قدرت حزبالله مهار نشود، تاثیرات آن بر گروهها و ملت فلسطین غیرقابل کنترل خواهد بود و اسرائیل علاوه بر جبهه شمالی باید در داخل فلسطین نیز با تهدیدات راهبردی زیادی دست و پنجه نرم کند.
«سیمور هرش» محقق برجسته یهودی آمریکاییتبار در گزارشی در روزنامه نیویورکر درباره چگونگی آغاز جنگ جولای نوشت که در آن زمان «دیک چنی» نماینده رئیس جمهوری آمریکا به همراه «ایهود اولمرت» نخستوزیر وقت اسرائیل و چند تن از وزرای وقت کابینه این رژیم یعنی بنیامین نتانیاهو و ایهود باراک جلسه محرمانهی برگزار کرده و در ماه جولای ۲۰۰۶ تصمیم به آغاز جنگ علیه لبنان با هدف نابودی حزبالله گرفتند.
ایالات متحده همچنین بعد از شکست در تجاوز به عراق در سال ۲۰۰۳ به دنبال احیای اعتبار و بازدارندگی از دست رفته خود نیز بود و جنگ جولای با هدف انهدام زرادخانه نظامی مقاومت لبنان و نابودی حزبالله آغاز شد. با وجود اینکه آمریکا سعی داشت نقش خود در تجاوز به لبنان را پنهان کند اما حمایت مطلق آن از رژیم صهیونیستی در این جنگ ثابت میکرد که همه همانند آشوبهایی که منطقه از دههها قبل شاهد آن بود، جنگ جولای نیز یک توطئه آمریکایی با ابزار صهیونیستی است.
خاورمیانه جدید آمریکا چگونه در نطفه خفه شد؟
ایالات متحده همزمان با حمایت از تجاوزات اسرائیل به لبنان در صدد تحریک افکار عمومی و فضای داخلی این کشور علیه حزبالله نیز بود و وانمود میکرد که این جنگ به خاطر حزبالله آغاز شده است. این جنگ بعد از ۳۳ روز به پایان رسید؛ بدون اینکه آمریکا و رژیم صهیونیستی حتی به یکی از اهداف اعلام شده خود برسند. از آن گذشته تجاوز جولای ۲۰۰۶ به لبنان نتیجهای کاملا معکوس برای آغازکنندگان آن داشت؛ جایی که حزبالله نه تنها خلع سلاح نشد بلکه این جنگ مقدمهای برای توسعه چشمگیر قدرت نظامی حزبالله بود و پروژه موشکهای نقطه زن و پهپادهای مقاومت لبنان که بزرگترین کابوس اسرائیلیها بوده و از ترس آن طی ۱۷ سال گذشته از هر فرصتی برای اجتناب از رویارویی با حزبالله دریغ نمیکنند، نتیجه معادلاتی است که مقاومت در جنگ جولای ترسیم کرد.
بر این اساس جنگ جولای را باید نقطه عطف راهبردی در تاریخ درگیری مقاومت با دشمن صهیونیستی در منطقه دانست؛ چرا که سختترین پیامدها را برای این رژیم از زمان آغاز اشغالگری آن در فلسطین داشت. سقوط پروژه موسوم به «اسرائیل بزرگ»، نابودی اسطوره تانکهای مرکاوا، شکست سامانههای دفاعی ارتش پرمدعای رژیم صهیونیستی، افشای ضعف ساختار دفاعی و لجستیکی رژیم اشغالگر،افشای ناتوانی میدانی و نظامی و شناسایی و اطلاعاتی اسرائیل و آشکار شدن ضعف ساختار تشکیلاتی ارتش و نهاد سیاسی رژیم صهیونیستی از بارزترین و سریعترین پیامدهای مستقیم جنگ جولای برای اشغالگران بود.
پیامدهای بلند مدت جنگ ۳۳ روزه برای اشغالگران
اما عواقب اصلی شکست رژیم صهیونیستی در دومین جنگ مقابل حزبالله، در بلندمدت آشکار شد. بعد از نابودی افسانه «شکستناپذیری» ارتش اسرائیل مقابل یک جنبش مقاومتی و نه ارتشی که از حمایت کشورهای بزرگ برخوردار است، ملتهای عربی دریافتند که مقاومت تنهاترین و موفقترین گزینه برای اخراج اشغالگران از منطقه است. همچنین مردم و گروههای مقاومت فلسطین بعد از مشاهده صحنههای تحقیر ارتش اسرائیل مقابل حزبالله جان تازهای گرفتند و مقاومت فلسطین مقابل اشغالگری وارد مرحله جدید و پیشرفتهای شد.
ارتش رژیم صهیونیستی که مدعی بود قدرت برتر منطقه و یکی از بزرگترین نیروهای نظامی جهان است، درحالی نظامیان خود را از جهنم لبنان بیرون میکشید که درصد زیادی از آنها به خاطر شوکی که از حزبالله دریافت کرده بودند دچار مشکلات حاد روانی شده و بخشی نیز خودکشی کردند. این چهره واقعی ارتش به اصطلاح «شکستناپذیر» اسرائیل بود که همه جهان آن را دیدند.
به این ترتیب مقاومت لبنان موفق شد نام خود را به عنوان آغازگر تغییر معادلات و توازن قوا در منطقه ثبت کند و بعد از سال ۲۰۰۶ صهیونیستها که تصور میکردند قرار است با خیال آسوده اشغالگریهای خود را گسترش دهند، اکنون در شرایطی قرار گرفتهاند که دائما درحال برنامهریزی برای مهار تهدیدات خارجی هستند.
حتی بسیاری از محافل و کارشناسان عبری زبان معتقدند که نظریه «فروپاشی اسرائیل از درون» نیز بعد از جنگ ۳۳ روزه با لبنان تقویت شد؛ چرا که شهرکنشینان اعتماد خود را به ارتش و نهاد سیاسی از دست دادهاند، جوانان اسرائیلی تمایلی برای حضور در ارتش ندارد، روند مهاجرت معکوس با شیب تندتری دنبال میشود، احساس ناامنی موجب فرار اسرائیلیها از فلسطین اشغالی شده به سمت اروپا شده و همچنین شکاف اجتماعی میان اسرائیلیها روز به روز عمیقتر میشود.
اکنون نیز با روی کار آمدن یک کابینه افراطی متشکل از حریدیهای فاشیست، اسرائیل بحرانهای بیسابقهای در سطح داخلی و تنش در روابط با آمریکا و انزوای بینالمللی و … تجربه میکند. اما مهمتر از همه محور مقاومت به رهبری ایران که موفق شد بعد از جنگ ۲۰۰۶، توطئه جهانی آمریکا با ابزار تروریسم در سوریه در سال ۲۰۱۱ را نیز شکست دهد، امروز تبدیل به قدرت برتر منطقه شده؛ قدرتی که رژیم صهیونیستی از هر سو خود را در محاصره آن میبیند.
/