محمدحسین مهدویان، بعد از تجربه فصل یک و دو «زخم کاری» و به ویژه چالشهایی که در فصل دوم برای احیای قصهای که پروندهاش را بسته بوند و به نقطه فرود قطعی رسیده بود، داشت، در فصل سوم بیشتر توانست سبک کارگردانی و آن وسواسی که درفورگراند، کاشتن اشیا در پیش زمینه، جا دادن بازیگران در قاب و کنترل یک ویترین بسیار پربازیگر دارد را جا بیندازد.
اضافه شدن بازیگران و شخصیتهای جدید که چالش بزرگی برای هر سریالی است که به فصلهای بعدی خود نزدیک میشود، شاید میتوانست یک نقطه ضعف باشد اما در ادامه «زخم کاری» به یک نقطه قوت تبدیل شد. من فکر میکنم فضای بازتری از لحاظ تنوع شخصیتها و اضافه شدن به بزنگاههای فرعی و مکمل به واسطه این اتفاق، شکل گرفته است، چراکه هر شخصیت با خودش قصه، ماجرا و درگیریهایی را میآورد و نسبت به شخصیتهای قبلی موضعگیری دارد، با یکی دوست است، با یکی دشمن است، از دیگری میخواهد انتقام بگیرد یا او را کنار بزند؛ اصلاً «زخم کاری» قصه همین رقابتها و جنگ بیپایان انسان برای رسیدن به اهدافی است که گاهی خیلی هم قابل دفاع نیستند.
سریال «زخم کاری» با نمونههای خارجی از تارانتینو گرفته تا نمونههای شاخص سینمای ایران مقایسه شده و به منزله پروندهای است که سعی کرده تا به موضوعات مختلف بپردازد؛ انواع و اقسام خشونت، شکلها مختلف اعمال خشونت و… . خشونت فقط درگیری و یقه گرفتن وسط خیابان نیست، خشونت خانگی، اعمال زور برزنان و حتی مفاهیمی مثل استاکر یا کسانی که حقالسکوت میگیرند و با فشار به آدمها آنها را مجبور به عشق و ازدواج میکنند، همه و همه از فیلم «شیفته» تا نمونههای بسیار دیگر مثل «دو زدن» از مواردی هستند که در این پرونده به آنها اشاره شده است.
در این سریال بیشترین فشار روی الناز ملک بود و من فکر میکنم ملک توانست بازی قابل قبولی ارائه دهد. یعنی هم حضورش در این ویترین پربازیگر، بین بازیگران بسیار قوی که اجراهای خیلی پخته و تکنیکی دارند، وصله ناجور نبود و کاملاً با آنها آمیخته شد و هم در دوئتها توانست از پس بازیگر روبهرویش بربیاید؛ البته نه به این معنا که با هم رقابت داشته باشند، چرا که جواد عزتی هم سعی میکرد بازیگر روبهرویش را حفظ و با او بده و بستان کند. در این موقعیت اگر بازیگر با توجه به جوان و تازهکار بودنش نابلد بود و نمیتوانست کار را دربیاورد، به شدت سیبل میشد. من معتقدم هر چه سریال جلوتر رفت، مخاطب بیشتر پذیرفت که میشود این بازیگر را به عنوان چهرهای که بر اساس شایستگیاش جلو آمده، قبول کرد و در سریال حضور او را پذیرفت.
ساخت سریالی مثل «زخم کاری۳» و اصلاً فرانچایز ساختن مثل «شهرزاد» و… که دنباله منطقی پیدا کند، خیلی سختتر از طراحی یک سریال اورجینال بدون پیش زمینه است. چون در این شرایط دست شما کاملاً باز است و در صورت ساخت قصهای ادامهدار باید نکاتی را رعایت کنید که خیلی از آنها را نمیتوانید تغییر دهید. فصل سوم «زخم کاری» نمونه خوبی است از رعایت آن الزامها و محدودیتها در عین موفقیت در گسترش قصه، بازیهای تأثیرگذار و سکانس درگیرکننده در هر اپیزود که آدم دوست دارد آن را عقب بزند و از منظر اجرا، تنش صحنه، بازیها و دیالوگ نویسی دوباره تماشایش کند.
اینکه «زخم کاری» هویتی مشخص دارد که با کوچکترین نام و نشانی به یاد آورده میشود، به نظرم یک امتیار است و میفهمیم که این اتفاق، کار سادهای نیست. سریالهایی که صاحب هویت میشوند، به سختی به این نقطه رسیدهاند و اصلاً آسان نیست که در این بازار آشفته که هر روز از هر گوشه آن عنوان تازهای میآید، شما بتوانید پرچم و نام نشانی را ثبت کنید و تا چند فصل آن را ادامه دهید.
به شدت امیدوارم که فصل چهارم «زخم کاری» نقطه فرود مناسبی برای این مسیر طولانی طی شده باشد و پایان خوشی را برای این فرانچایز دوستداشتنی رقم بزند.