خبرگزاری برگزیده های ایران ـ اراک، در میان هیاهوی نوجوانان و جوانان پر شور دهه ۸۰ و ۹۰ که در میان دستانشان پرچم زیبای سه رنگ ایران میرقصد، توجهم را به خود جلب کرد، دقایقی نگاهش کردم، زیر لب چیزی را زمزمه میکرد، آرام آرام نزدیک شدم، شعر زیبای «سرفراز باشی میهن من، ای فدایت جان و تن من» را در دهانش مزه مزه میکرد.
کنارش نشستم، لبخند کمرنگی گونههای سفیدش را برای دقایقی جمعتر کرد و بیتوجه از افکاری که من در سر داشتم نگاهش را به سمت سخنران مراسم دوخت.
همچنان لبانش از آوای سرود زیبای ««سرفراز باشی میهن من» باز و بسته میشد، دوربین را جلو آوردم تا عکسی بگیریم، سرش را به سمت چرخاند و با شیطنتی کنجکاوانه پرسید: برای کجا عکس میگیری؟
کار عکاسی خبری برایش جالب بود، پرچم، اسطوره غرور ایرانی در میان دستانش میرقصید و رنگ سبز و سفید و سرخش در میان چشمانت اقتدار و عزت ایرانی را یادآوری میکرد.
نامش را پرسیدم، رضا میگفت: به عشق ایران آمدم، به عشق سبزپوشانی که دیروز بازهم عظمت خود را به رخ دشمنان کشیدند و مایه افتخارم شدند.
نوجوان ساوهای بیان کرد: پدرم یک سپاهی بود، سال گذشته از پیش ما پرکشید، روزهای آخر که در بستر بیماری بود گفت رضا جان دو عمویت در راه انقلاب به شهادت رسیدهاند، خوب درس بخوان و راه آنها را در دفاع از این انقلاب با درس خواندنت ادامه بده.
وی افزود: هر سال ۱۳ آبان به همراه پدرم به اینجا میآمدیم و پدرم میگفت: باید در این مراسم شرکت کنی تا قدر ارزشهای انقلاب را بدانی، امسال جای پدرم خالی است، یادم هست پدرم همیشه سرود «سرفراز باشی میهن من ای فدایت جان و تن من» را زمزمه میکرد و در مسیر خانه آن را صدای بلند داخل ماشین میخواند.
رضا گفت: امروز آمدهام تا به پدرم بگویم پدر جان، جایت خالی دیروز نبودی ببینی شیرمردان ایرانی در دریا چه کردند و چگونه سرافرازی میهنت را در جهان فریاد زدند، امروز آمدهام تا به دشمنان بگویم ما هر روز شما را به تسخیر خود در میآوریم، یک روز در دریا و یک روز در طبس.
انتهای پیام/