امیررضا احمدی؛ چندی پیش فیلمی در فضای مجازی از دستفروشی مسعود رستگار، قهرمان جودوی ناشنوایان و کمشنوایان در کرمانشاه منتشر شد که واکنشهای مختلفی به دنبال داشت؛ ماجرا از این قرار بود که دوربین برنامه ورزشی صدا و سیمای کرمانشاه، به صورت سر زده به سراغ رستگار رفت و از دستفروشی و در واقع میوه فروشی او کنار خیابان گزارشی منتشر کرد که میلیونها بار در فضای مجازی دیده شد و حسابی سر و صدا کرد. همین موضوع باعث شد تا تصمیم بگیرم بدون اطلاع قبلی به رستگار، صبح یک روز پاییزی سرد که اتفاقا باد و باران پاییزی هم حسابی مهمان کرمانشاه شده بود، به طرف محله شهیاد-از محلات پایینشهر کرمانشاه- بروم و سراغ رستگار را بگیرم. از چند نفری سراغ او را گرفتم که بعضیهایشان او را نمیشناختند و بعضی دیگر هم حسابی از او و خانوادهاش شناخت داشتند.
«مسعود جوان خوبی است و سالهاست در اینجا کاسبی میکند»؛ این را خانم مسنی که تارهای سفید مویش که از کنار روسری بیرون زده و خبر از سن بیش از ۶۰ سالش میدهد، می گوید. او میگوید خانواده رستگار چندین سال است در این محله هستند و چون مستاجرند از یک کوچه به کوچه دیگر میروند و به همین دلیل هم بیشتر اهالی آنها را میشناسند. او ادامه میدهد: اتفاقا چند روز پیش پسرم گفت فیلم مسعود از تلویزیون پخش شده و خیلی ناراحت شدیم؛ این محله از نظر بیکاری و اعتیاد فضای خوبی ندارد و اینکه این پسر توانسته از اینجا سالم بیرون بیاید و قهرمان شود خیلی مهم است.
صحبتهایم با اهالی محل که تمام شد به سراغ خود رستگار رفتم و خودم را معرفی کردم و تا خودم را معرفی کردم، سفره دلش را پهن کرد؛ گویی فقط به دنبال یک گوش شنوا میگشت تا بنشیند و حسابی درد دل کند.
از قبل هم پیشنهادهایی برای تابعیت داشتم اما من کشورم را دوست دارم و تا روزی که بتوانم برای کشورم میجنگم و مدال میآورم
آقای رستگار؛ بعد از اینکه هفته گذشته فیلم دستفروشی شما منتشر شد، مردم و جامعه در فضاهای مختلف واکنش های زیادی به این قضیه داشتند اما بعضی میگفتند این قضیه ساختگی بوده. آیا واقعا آن فیلم ساختگی بود؟
من خدا میداند که پنج سال است به همین شغل مشغولم. از بچگی کار کردهام و کارهای مختلفی را امتحان کردهام؛ از کارگری تا جمع آوری ضایعات. بعد از آنکه مدال المپیک گرفتم مردم گفتند دیگر زشت است و به این شغل ادامه نده که بعد از آن شروع به میوه فروشی کردم. ماجرای آن فیلم هم از این قرار بود که دوربین صدا و سیمای کرمانشاه به هیئت جودو رفته بود و وقتی من را ندیدند سراغم را گرفتند و به اینجا آمدند؛ حتی اول کار چند بار من را صدا زدند و چون گوشم سنگین است نشنیدم و بعد متوجه شدم. الان هم شغلم همین است و اگر یک روز بساطم را جمع کنم درآمدی ندارم.
با این وجود، واکنشها به این موضوع زیاد بود و خیلیها اظهار ناراحتی کردند که چرا یک قهرمان باید دستفروشی کند؛ آیا بعد از آن از مسئولان کسی سراغت را گرفت؟
نه واقعا؛ من در آن فیلم هم گفتم از کسی گلهای ندارم اما حالا که این موضوع رسانهای شده گلهمندم. چرا باید در این مدت افراد مختلف من را متهم کنند که نمایش راه انداختهای و آبرویمان را بردهای؟ من خودم خانواده و آبرو دارم خدا نکند بخواهم آبروی کسی را ببرم. من بارها با افتخار برای کشورم و پرچم آن افتخار کسب کردهام و تا روزی که بتوانم برای کشورم افتخار میآورم، حالا من بیایم آبرو ببرم؟ من فقط میگویم کمی به مشکلات ما رسیدگی شود. وقتی به اداره ورزش میرویم و میگوییم یک دست لباس تمرین به ما بدهید مدام نگویند نداریم و به هیئت برو. مگر هیئت اصلا پولی دارد که بخواهد لباس و… تهیه کند؟ جالب است همین مسئولان به وقت قهرمانی به استقبالم میآیند و بنر میزنند و زیر آن عکس میگیرند. مدیر کل و رزش و جوانان استان و معاون ایشان هم اصلا حتی حال ما را هم نمیپرسند.
درآمدت چطور است آیا اصلا کفاف هزینههای ورزش و زندگی را میدهد؟
خداراشکر من راضی هستم چون خدا روزیرسان است و خودش میرساند اما هزینهها واقعا زیاد است. من الان هم پدرم و هم مادرم بیمار هستند، خواهرم سرطان دارد و برادرم معلول است که باید هزینه آنها را بدهم. از طرفی با وضعیت فعلی و گرانی میوه کسی دیگر خرید نمیکند و مشتریها نصف شدهاند. صبح به صبح باید به میدان تره بار برویم و چند کیسه سیب زمینی و پیاز بیاوریم و پای بساط باشیم تا آن را بفروشیم. همین موضوع هم حسابی من را خسته میکند و عصر ها وقتی به تمرین میروم کاملا خسته هستم. من در مسابقات جهانی هفت- هشت مبارزه داشتم و حتی در یکی از مبارزه ها دست رقیبم شکست. همین رقبا اگر بدانند حریفشان که آنها را شکست داده و مدال گرفته، به این شغل میپردازد به من میخندند.
صحبتهایی هم بود که از کشورهای دیگر پیشنهاد تابعیت داشتهای، آیا چنین موضوعی صحت داشت؟
بله از قبل هم پیشنهادهایی برای تابعیت داشتم اما من کشورم را دوست دارم و تا روزی که بتوانم برای کشورم میجنگم و مدال میآورم. چون مردم همیشه به من لطف دارند و تا وقتی که بتوانم برای این کشور و این مردم با محبت مدال کسب میکنم.
چند ماه دیگر مسابقات المپیک ناشنوایان برگزار میشود؛ برای آن مسابقات تمرین میکنی؟
بله من تمام تلاشم را می کنم اما با این شرایط واقعا کار کردن سخت است. الان همین اهالی محل بارها گفتهاند فرزندمان را به باشگاه ببر و من چندین نفر را از همین محله پر آسیب به باشگاه بردهام اما وقتی پدر و مادر آنها من را ببینند پیش خودشان میگویند این هم عاقبت قهرمانی و ورزش! و دیگر تمایلی به فرستادن فرزندشان به ورزش ندارند.
خواندن این مطلب را از دست ندهید
واکنش مردم کوچه و محله به این موضوع چه بود؟
مردم واقعا به من لطف دارند؛ در این چند روز بعضیها که برای خرید آمدند من را نگاه میکنند و میگویند قهرمان درود بر شرفت که کار میکنی و نان حلال در میآوری، ما شرمندهات هستیم که نمیتوانیم همین الان مقداری پول به تو بدهیم یا یک ماشین برایت بخریم؛ این لطف مردم است اما باید مسئولانی شرمنده باشند که به وضعیت ورزشکارها رسیدگی نمیکنند. الان نه فقط من که دیگر بچهها هم در شرایط سختی هستند. مگر ما چه کردهایم که با ما این طور برخورد میکنند؟ هادی چوپان هم مانند من کم شنواست اما برای کشورمان افتخار کسب میکند. من فقط میگویم به ما رسیدگی کنید و اصلا دنبال صدقه نیستم.
یعنی مردم می خواهند از سر دلسوزی یا ترحم به شما پول بدهند؟
من واقعا دنبال پول نیستم که اگر اینطور بود، سالها در کنار خیابان میوهفروشی نمیکردم. من نان بازوی خودم را خوردهام و همیشه هم میگویم خداراشکر چون خدا خودش روزی میرساند. بعضیها اما فکر میکنند من دنبال پول یا صدقه هستم که میگویند پولی به تو بدهیم در حالی که من با شرافت بزرگ شدهام و روی پای خودم ایستادهام. البته بعضیها هم فکر میکنند چون فیلم دستفروشی من در فضای مجازی پخش شده الان دیگر میلیونر شدهام و ماشین شاسی بلند خریدهام اما واقعا اینطور نیست.
الان تایمهای تمرینیات چطور است؟ روزی چند ساعت اینجا هستی وچه ساعتهایی به تمرین میروی؟
من صبحها ساعت هفت به میدان ترهبار میروم و بعد از آن پای بساط هستم. تایمهای تمرین یک تایم صبح است و یکی بعد ظهر که بعضی وقتها به تمرین صبح می رسم و گاهی نه. چون وقتی به تمرین بروم باید پدر و برادرانم را پای بساط بگذارم که پدرم بیمار است و شرایط برایش سخت است. معمولا عصرها ساعت ۶ به تمرین میروم که آن هم با خستگی زیاد ناشی از کار است. با همه این مشکلات باز هم میگویم خدا را شکر، به هر حال خدا خودش روزی را میرساند و باید به خدا توکل کرد.
یادم می آید در زمان انتخابات و…بعضی افراد عکسهایی منتشر کردند و از حمایت شما گفتند؛ آیا الان هم سراغی از شما یا بقیه ورزشکاران میگیرند؟
من اصلا اهل سیاست و… نیستم اما زمان انتخابات همین نمایندهها به خانه ما آمدند و گفتند ما چه رای بیاوریم یا نه یک کار درخور شان برایت فراهم میکنیم و چند عکس گرفتند و رفتند. الان بیش از یک سال از آن موضوع گذشته اما هیچکس سراغی از من نگرفته. با همه اینها باز هم خدا را شکر میکنم و میدانم که باید به خدا توکل کرد چون فقط خودش روزیرسان است.
************************************************
صحبتهایم با مسعود رستگار که تمام میشود، تصمیم میگیرم بخشی از مسیر را پیاده بیایم و در این مسیر فقط صحبتهای این قهرمان در ذهنم رژه میرود: سردی هوا را به خوبی روی گوش هایم احساس می کنم که چطور به صورتم سیلی میزند و کلاهم را روی سرم میکشم و هندزفری را در گوشم میگذارم تا مسیر را طی کنم که صدای شجریان است و پنجههای پرویز مشکاتیان، با شعری از اخوان ثالث؛ چقدر این شعر و این فضا، و وضعیت قهرمانهای ورزش نه فقط در کرمانشاه بلکه در سراسر کشور هم خوانی دارد؛ « برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کَس، برو آنجا که تو را منتظرَند، قاصدک در دل من همه کورَند و کَرَند؛ دست بردار از این در وطنِ خویش غریب…»
پربینندهترین اخبار ورزشی ایران و جهان
۲۵۷ ۲۵۱