در روزشمار جنگ، نام امیر سرلشکر حسین حسنی سعدی از اولین لحظات آغاز جنگ در نیمروز ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ بهعنوان یکی از افراد فعال و درعینحال شایسته و دلسوز برای وطن، در دوران دفاع مقدس میدرخشد. افسری که روزهای سخت جنگ، بهویژه روزهای سرشار از استرس و ناامیدی حصر آبادان با درایت و شجاعت به مدیریت پرداخت و بارها مانع سقوط آبادان شده و در سایه مدیریت و کاردانی او زمینه شکست حصر آبادان نیز رقم خورد.
وی که در شروع جنگ فرمانده تیپ دانشجویان دانشگاه جنگ ارتش بود، روز سوم جنگ ۵ گردان از دانشجویانش را به اهواز میبرد تا به مناطق درگیر بفرستد. وقتی میفهمد خرمشهر و آبادان نیاز به نیرو دارند خود را به آبوآتش میزند تا بخشی از نیروهایش را در شرایط محاصره به آبادان برساند و با دو گردان از اهواز به سمت آبادان حرکت میکند. در نزدیکی دارخویین قصد آن دارد تا ازطریق شادگان به خرمشهر برسند. اما به دلیل عبور عراقیها از کارون و تسلط دشمن بر جاده اهواز – آبادان، نمیتوانند از آن طریق جلو بروند. بار دیگر سعی میکند تا از طریق ماهشهر خود و دانشجویانش را به آبادان و خرمشهر برساند. اما آنجا هم با حضور دشمن مواجه شده و رفتن به آبادان باز میمانند.
از آنجا به همراه دانشجویانش به بندر امام میروند، شاید بتوانند از طریق آب خود را به آبادان و خرمشهر برسانند. اما از این طریق هم نمیتوانند کاری انجام دهند. در این اثنا و در تکاپوی رساندن خود و نیروهایش به خرمشهر و آبادان با سرهنگ فروزان روبهرو میشود، سرهنگ فروزان فرمانده وقت قرارگاه اروند وقتی تلاش و تکاپوی حسن سعدی را میبیند، تصمیم میگیرد وی را بهعنوان فرمانده خرمشهر و آبادان مأمور نجات این دو شهر کند.
امیرحسنی سعدی معتقد است اگر بخواهیم در مورد مسائل اول جنگ قضاوت کنیم باید شرایط آن روز کشور را در نظر آوریم بعد قضاوت کنیم. والا دچار افراطوتفریط خواهیم شد.
وی در واکنش به کسانی که عدم انسجام فرماندهی را امری ذاتی ارتش در آن مقطع برمیشمرده و از این طریق به این نهاد دیرپای نظامی ایراد وارد میکنند، میگوید: اگر آن ایام انسجام فرماندهی وجود نداشت و وضعیت حاکم بر منطقه مناسب نبود، دلیلش متأثر از حمله غافلگیرکننده دشمن در ۳۱ شهریور نبود، بلکه موضوعی بود که پس از انقلاب نسبت به ارتش به وجود آمده و تا زمان جنگ ادامه داشت.
امیر سرلشکر حسنی سعدی با اشاره به شرایط حاکم در آغاز جنگ دلایل آن وضعیت را اینگونه توضیح میدهد: تعلیق فرمان سربازی، نقلوانتقالات بیحسابوکتاب، طوری که تانکها در لشکر زرهی ۹۲ اهواز راننده و خدمات نداشتند. همچنین نسبتدادن کودتایی که دسیسه دشمن بود به لشکر ۹۲، بدون اینکه محاسبه کنند لشکر ۹۲ برای چه باید کودتا میکرد؟ آیا از اهواز میتوانست بیاید تهران را بگیرد؟! یا اینکه قصد داشت خوزستان را تحویل عراق دهد؟! انتصاب کودتا به لشکر ۹۲ که منجر به دستگیری و اعدام برخی از فرماندهان آن شد، اقدامی بسیار غیرمنطقی بود.
من هنوز نتوانستم بعد از این همهسال به نتیجه برسم که این لشکر چه انگیزه و هدفی از کودتا میتوانست داشته باشد و چه کاری دراینارتباط میتوانست انجام دهد؟ آیا با بلندشدن چند فروند هواپیما از پایگاه شهید نوژه و مشارکت چند نفر در خوزستان، انقلاب باآنهمه عظمت و نفوذ شکست میخورد؟ در اصل هدف هدایتکنندگان این ماجرا چیزی غیر از کودتا بود. هرچه که بود یکی از اهداف مهم آن نیز تضعیف ارتش و از چشم مردم انداختن آن بود! آنان میخواستند به مردم بگویند به این ارتش اعتماد نکنید و شعار انحلال ارتش را تا حصول به نتیجه دنبال کنید.
دشمن اصلی انقلاب آمریکا بود. حضرت امام خمینی(ره) نیز خیلی زود و سریع دشمن اصلی انقلاب را معرفی کرد. عراق هم مترصد فرصت بود و با برنامه عمل میکرد؛ لذا با اغتنام از فرصت در آن شرایط سخت به کشورمان یورش آورد. ارتش عراق ابتدا بهقصد کل استان به سمت اندیمشک و دزفول هجوم برد. اما پس از ناکامی در جبهه غرب دزفول و اهواز تلاش خود را متوجه خرمشهر و اروندرود کرد تا از طریق اشغال آبادان و خرمشهر به حداقل خواستههایش دست یابد.
در ادامه گفت و گو او با امیر سرلشکر حسنی سعدی را می خوانید :
از روز پایانی شهریور ۱۳۵۹ شروع کنیم. روزی که درگیر جنگی ناخواسته و تحمیلی شدیم، شما آن زمان فرمانده تیپ دانشجویان دانشگاه افسری ارتش بودید. بلافاصله بعد از شروع جنگ به همراه دانشجویان دانشگاه و در معیت شهید موسی نامجو فرمانده دانشگاه به اهواز رفتید. در این سفر بهحکم سرهنگ فروزان – فرمانده قرارگاه اروندرود – مأمور دفاع از منطقه بسیار حساس – آبادان و خرمشهر – شدید که یکی از اهداف مهم جنگی عراقیها بود. برایمان از نحوه آغاز جنگ و شرایط روزهای سخت آبادان و خرمشهر بگوئید. بفرمائید در آن ایام بر مردم آبادان چه گذشت و چگونه این شهر از سقوط نجات یافت؟ آبادانی که ۳۲۰ درجه در محاصره بود و ارتش عراق برای اشغال آن توان بسیاری را پایکار آورد؟
من بدون مقدمه صحبتم را شروع میکنم، زمان تهاجم سراسری عراق در ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ من فرمانده تیپ دانشجویان دانشگاه افسری ارتش بودم. شهید موسی نامجو هم فرمانده دانشگاه بود. ظهر روز ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ همراه شهید موسی نامجو از نمازخانه دانشگاه برمیگشتیم که صدای غرش هواپیما، سپس چند انفجار را شنیدیم. نمیدانستیم چه خبر شده است. شهید نامجو در تماس با سایر یگانها متوجه شد فرودگاه مهرآباد و چند نقطه دیگر مورد حمله جنگندههای عراقی قرار گرفته است. بدین ترتیب عراق رسماً جنگ را علیه کشورمان آغاز کرده بود. شهید نامجو بلافاصله مرا خواست و گفت: باید سریع آماده و عازم خوزستان شویم. من دانشجویان را در ۵ گردان پیاده سازماندهی و ستادی هم برای آن تشکیل دادم و بعد از ۴۸ ساعت با ۱۰ فروند هواپیمای سی ۱۳۰ عازم خوزستان شدیم.
وقتی به اهواز رسیدیم وضعیت زرد، آنگاه قرمز شد. بهناچار بهمحض اینکه هواپیماها به اهواز رسیدند سریع نشستند، چون هواپیماهای عراقی بالا سرشان بودند. دانشجویان بلافاصله از هواپیما پیاده و در محوطه فرودگاه پراکنده شدند تا اگر هواپیماهای عراقی بمباران کردند، کمتر کسی آسیب ببیند. سرهنگ قاسمی فرمانده جدید لشکر ۹۲ زرهی اهواز و شهید فلاحی هم با هواپیمای ما وارد اهواز شدند. پیش از سرهنگ قاسمی مدتی برادر شمخانی از سپاه، فرماندهی لشکر را برعهده داشت. همان شب یک عده از نیروهای مردمی مقابل ستاد جمع شده و از ما میخواستند آنها را سازماندهی و برای مقابله با متجاوزان به کار گیریم. به آنان گفتیم بروید صبح فردا برگردید.
روز بعد تعدادی از نیروهای مردمی را با دو گردان از دانشجویان به حومه اهواز بردیم. یک گردان به محور خرمشهر، کارخانه فولاد و دب حردان اعزام شد و یک گردان هم به محور حمیدیه و سوسنگرد رفت تا مانع پیشروی عراق بهطرف اهواز شوند. روز بعد هم دو گردان دیگر را به خرمشهر فرستادیم تا کنار مدافعان این شهر باشند. یک گردان هم به سمت دزفول رفت.
به نظر من دانشجویان دانشگاه افسری، در آن مقطع، فرشتگان نجات اهواز و برخی نقاط دیگر در خوزستان بودند. جمع دانشجویان فقط در خرمشهر ۱۱ شهید دادند، تعدادی هم مفقودالاثر شدند. آنان تا سقوط خرمشهر در منطقه بودند و پنجم آبان ۵۹ بهناچار شهر خرمشهر را ترک کردند. اما من در منطقه ماندم و با حکم سرهنگ فروزان بهعنوان فرمانده عملیات آبادان و خرمشهر مشغول خدمت شدم.
لشکر ۹۲ زرهی اهواز آن زمان در چه وضعیتی بود؟
لشکر ۹۲ زرهی اهواز، یکی از مقتدرترین لشکرهای نیروی زمینی ارتش بود. اما درنتیجه ماجرای کودتای نوژه (نقاب) آسیب زیادی دید. علاوه بر آن لشکر ۹۲ به دلیل آنکه ۸۰ درصد پرسنل آن را نفرات غیربومی تشکیل میدادند، از لشکر انتقالی گرفته و بهجای دیگری رفته بودند.خوزستان به علت امکاناتی که داشت، کمتر جوانها بهطرف ارتش میآمدند، این استان ثروتمند، هم دریا داشت، هم صنایع سنگین داشت و هم نفت و کشاورزی داشت. از این جهت کمتر جوانها به سمت ارتش میآمدند و بیشتر در این سازمانها استخدام میشدند؛ بنابراین، بیشتر پرسنل لشکر ۹۲ برخلاف سایر یگانهای ارتش، غیربومی بودند.
این بود که وقتی بعد از انقلاب اعلام شد، هرکس به هر کجا میخواهد میتواند منتقل شود! پرسنل غیربومی لشکر انتقالی گرفتند و رفتند. این کار، لشکر ۹۲ اهواز را که روزگاری یکی از پرتوانترین یگانهای ارتش بود و برای دفاع از تمامیت استان خوزستان در مقابل تهاجم همسایه غربی طراحی و آموزشدیده بود، با کمبود نیروی متخصص مواجه کرد. تا آنجا که برای فرماندهی توپخانه مجبور به بهکارگیری افسر مخابرات گردید. زیرا برخی از تخصصها جایگزین نداشتند. در چنین شرایطی استان خوزستان درگیر جنگی گسترده از سوی عراق با حمایت حامیان سیاسی و بینالمللی رژیم بغداد گردید.
این آسیبها باتوجهبه شروع جنگ و شرایط جنگی چگونه مدیریت شد؟
عراق همزمان با حمله به غرب و شمال غرب کشور، ۶ لشکر از قویترین لشکرهای خود را به خوزستان اختصاص داده بود. پیدا بود هدف اصلی عراق از یورش سراسری، اشغال اهدافی در خوزستان و درنهایت جداکردن این استان از مام میهن است. ازاینرو لشکر ۱۰ زرهی عراق، در محور عین خوش بهطرف دزفول، لشکر یک مکانیزه از محور فکه بهطرف شوش، لشکر ۹ زرهی از محور بستان، لشکر ۵ و ۶ زرهی از محور کوشک بهطرف اهواز و لشکر ۳ زرهی هم به سمت خرمشهر و آبادان سرازیر شدند.
در چنین شرایطی که دشمن آمده بود تا استان نفتخیز خوزستان را از کشور جدا کند، از لشکری که پیشتر با اتهامی کلی و مبهم توان پدافندیاش گرفته شده بود، چه کاری برمیآمد؟! بااینوجود لشکر ۹۲ زرهی اهواز با ۳۰ الی ۴۰درصد توان باقیمانده در هفتههای اول جنگ کاری کرد کارستان که در حد معجزه قابلارزیابی است. پرسنل مؤمن و میهندوست لشکر ۹۲ زرهی اهواز با وجود استعداد اندک توانستند با همکاری سایر نیروهای ارتش و نیروهای مردمی و سپاهیان جانبرکف، ارتش دشمن را زمینگیر و نیروهای مهاجم دشمن را در دشتهای استان و پشت شهرهای مهمی همچون؛ آبادان، اهواز، دزفول و اندیمشک که از اهمیت حیاتی برخوردار بودند معطل و نقشههای شومشان را ناتمام بگذارند.
برای اینکه به اهمیت این حرف پی ببریم، باید بگویم لشکری که گروه زیادی از افسران باتجربه خود را ازدستداده و در آغاز جنگ یک سرهنگ ۲ فرمانده آن شده بود، به مقابله با ۶ لشکر آماده و مجهز ارتش بعث عراق رفت و با قدرتی حداقل ۱۷ برابر توان خود پنجه در پنجه شده و مانع دستیابی دشمن به اهدافش گردید. حال در پاسخ آن عده از افرادی که متأسفانه به دلیل عدم شناخت و ارزیابی منصفانه از صحنه جنگ، ارتش را مورد سؤال قرار داده و میگویند؛ چرا ارتش در صفر مرزی دشمن را متوقف نکرد؟ باید گفت؛ لشکر ۹۲ اهواز که در شرایط حمله سراسری ارتش عراق، تا رسیدن سایر یگانها با قابلیت جنگ کلاسیک نزدیکترین یگان به صحنه جنگ بود، با کدام منطق نظامی ولو با پایکار آوردن تمام ظرفیت ۳۰ الی ۴۰ درصدی خود، توان مقابله و پدافند در برابر ارتشی مجهز به تسلیحات مدرن در پنج محور را داشت؟!
این انتظار غیرمعقول به معنای آن است که لشکر ۹۲ با توان اندک خود در مقابل ۶ لشکر تا بن دندان مسلح دشمن که نسبت آنها با توان دشمن در هر محور ۶ الی ۸ درصد ظرفیت پدافندی، در مقابل ظرفیتی ۱۰۰ درصد آفندی بود، به مقابله میپرداخت و مانع عبور نیروهای دشمن میشد. این نسبت در محور کوشک ظرفیت پدافندی ۳ درصدی در مقابل توان ۱۰۰ درصدی بود.
بر این اساس اگر نیروهای دشمن میتوانستند حتی از یک محور عبور کنند، با کدام توان و امکان نظامی میشد جلودار پیشروی دشمن تا عمق استراتژیک کشور شده و مانع دستیابی آنان به اهداف شوم خود بود؟! خردهگیران آیا میدانند در آن شرایط اگر دشمن به آنسوی رودخانه کرخه راه مییافت بهراحتی میتوانست موقعیت استان را با خطر جدی روبهرو کرده و بازپسگیری سرزمینهای اشغالی را با مشکل مواجه کند؟
بنابراین دانش نظامی حکم میکرد باتوجهبه شرایط و امکانات آن روزها تا رسیدن نیرو و امکانات بیشتر جهت حفظ تمامیت ارضی باتکیهبر عوارض طبیعی، از خاک کشور حراست کرد. با این توضیح، قاطعانه میگویم پرسنل لشکر واقعاً فداکاری کردند و با ایثارگری و عقلانیت مانع دستیابی دیکتاتور بغداد به اهداف شوم خود شدند. پرسنل لشکر در شرایطی باروحیه و انگیزه به دفاع از کیان ملی برخاستند که با آنان و همقطارانشان برخوردهای دلسردکننده انجامگرفته بود. ارتش عراق با پیشروی بعد از ۶ روز خود را به کرخه رساند، اما نتوانست از کرخه عبور کند.
زیرا با تدابیر جنگی مناسب، کمبودها مرتفع و کار پدافند با همان استعداد موجود، ممکن شده بود. دشمن توان زیادی را پایکار آورد تا از کرخه عبور کرده و بهطرف دزفول و اندیمشک پیشروی کند و راه ارتباطی استان با سایر نقاط کشور را مسدود نموده و خوزستان را اشغال کند. اما نتوانست. چون همین نیروهای اندک جلوی عراقیها را گرفتند و با فداکاری و ایثار بیسابقه و غیرقابلتوصیف نگذاشتند از کرخه عبور کنند.
با این توصیف چه شد که آبادان حفظ شد و سقوط نکرد؟
وقتی ما با دانشجویان دانشگاه افسری آمدیم آبادان، اولین یگانی بودیم که غیر از نیروهای که در منطقه بودند به خوزستان میآمد.۵ گردان از دانشجویان دانشگاه افسری که همگی افراد جوان، ورزیده، آموزشدیده و شجاع وارد خوزستان شدند.
در قالب گردان پیاده؟
بله گردان پیادهای که تجهیزات داشت، تیربار و خمپارهانداز و سایر تجهیزات نیمهسنگین داشت و مجهز بود. وقتی ما وارد استان شدیم، گفتند عراق قصد دارد خرمشهر را اشغال کند. به مدافعین خرمشهر کمک کنید. دفاع از خرمشهر از قبل مأموریت نیروی دریایی بود. یک استعدادی هم برای حفاظت از خرمشهر پیشبینیشده بود. اما با وضعیتی که پیشآمده بود، آن استعداد پاسخگوی مقابله با نیروی مهاجم نبود؛ لذا از ما خواستند تا به نیروهای مدافع خرمشهر بپیوندیم.
ما دو گروه از دانشجویان دانشگاه افسری را به خرمشهر فرستادیم. روز هفتم من خودم جهت بررسی اوضاع به منطقه رفتم. وقتی وارد خرمشهر شدم دیدم نیروهای عراقی تا نزدیک راهآهن آمدهاند. گردان تکاوران دریایی با کمک دانشجویان و نیروهای مردمی و سپاهی به مقابله با نیروهای عراقی پرداختند و ضمن سد کردن ادامه پیشروی آنان، نیروهای دشمن را وادار کردند تا تانکهای خود را گذاشته و فرار کنند.
از آنجا به اهواز برگشتم و وضعیت خرمشهر را برای فرماندهان تشریح کردم. گفتم خرمشهر در معرض خطر است. ارتش عراق تلاش زیادی به کار میبرد تا این شهر را بگیرد. برای این کار علاوه بر یک لشکر زرهی یک تیپ از نیروی مخصوص راهم پایکار آورده است. در نتیجه باید به فکر خرمشهر باشیم. اما با کدام توان؟! شهید نامجو هم آمد اهواز و از نزدیک با وضعیت خرمشهر آشنا شد و عین گزارش ما را منتقل کرد.
وضعیت به همین ترتیب ادامه یافت تا ارتش عراق آمد و جاده اهواز به خرمشهر را گرفت. در نتیجه دیگر امکان رفتن نیروهای مردمی بهطرف خرمشهر از بین رفت. نیروهای عراق بعد از آن فلش حملات خود را بهطرف کارون ادامه دادند. روز نوزدهم از کارون عبور کرده و جاده اهواز – آبادان و جاده ماهشهر – آبادان را قطع کردند.
در چنین شرایطی آبادان و خرمشهر در محاصره قرار گرفتند. دیگر نیروهای مردمی از هیچ راهی نمیتوانستند وارد خرمشهر شوند، مگر از گوشهکنارها وارد میشدند. عراقیها با تسلط بر محور اهواز – خرمشهر، اهواز – آبادان و ماهشهر – آبادان را تقریباً به طور کامل محاصره کردند. روز بیست و پنجم مهر با اجرای حداکثر آتش و بمباران خرمشهر و تحمیل بیشترین تلفات، وارد خرمشهر شدند.
از این روز «خرمشهر» موقتاً به «خونینشهر» تغییر نام داد؟
بله! آن روز خرمشهر «خونینشهر» نامیده شد. ما روز بیست و ششم تصمیم گرفتیم گردانی از دانشجویان را که در خرمشهر داشتیم با گردانی که در اهواز داشتیم تعویض کنیم. تعدادی زخمی و شهید داده بودیم و میخواستیم نیروهای تازهنفس را به خرمشهر بفرستیم. وقتی به منطقه رسیدیم دیدیم دشمن تا دارخویین را اشغال کرده و امکان رفتن به داخل خرمشهر نیست. خواستیم از طریق ماهشهر وارد خرمشهر شویم و دانشجویان را تعویض کنیم. اما وقتی بهطرف شادگان رفتیم دیدم از آنجا هم نمیتوانیم وارد خرمشهر شویم. عراق تقریباً همه محورها را قطع کرده و به طور کامل همه راههای ورود به خرمشهر را بسته بود.
بدین ترتیب در چنین شرایطی فرماندهان توان خود را صرف جلوگیری از سقوط آبادان نمودند. در پی این تصمیم روز بیست و هفتم مهر ۱۳۵۹ قرارگاه اروند تشکیل و سرهنگ فروزان فرمانده آن شد. سرهنگ فروزان قرارگاه اروند را در ماهشهر تشکیل داد. همان روز به من گفتند بروم شادگان، وقتی رفتم شادگان، دیدم سرهنگ فروزان هم آنجاست. ما از قبل باهم آشنا بودیم.
ایشان نامهای به دست من داد و گفت شما بهعنوان فرمانده عملیات خرمشهر و آبادان منصوب شدهاید. حرکت کنید بروید آنجا، هر کاری از دستتان برمیآید برای نجات این دو شهر انجام دهید. این اتفاق روز بیست و هفتم مهر پیش آمد. ما رفتیم سوار بالگرد شدیم و بعدازظهر روز بیست و هفتم مهر ساعت ۵ بعدازظهر آمدیم بهطرف آبادان، آمدیم خسرو آباد کنار رودخانه اروندرود، آنجا نزدیک بود بالگرد ما وارد خاک عراق شود. صحنه عجیبی پیش آمد و ما به طور معجزهآسایی نجات پیدا کردیم. پیاده شدیم، آمدیم ستاد عملیات خرمشهر و آبادان، محل بانک ملی آبادان – فکر میکردم کسی آنجا هست و لازم است مراسم معارفه صورت گیرد. اما دیدم کسی نیست من را معرفی کند؛ بنابراین خودم، خودم را به آنها معرفی کردم و مشغول کار شدم. افراد را جمع کردم و گفتم توضیح دهید ببینم اوضاع از چه قرار است. آنها برایم تشریح کردند که الان اوضاع بهاینترتیب است عراق تا این مناطق پیشآمده، اینقدر تلفات دادیم و…
به هر حال اینگونه مسئولیت من برای طراحی و اجرای عملیات جهت نجات خرمشهر و آبادان شروع شد. البته با شروع فرماندهی من در روز بیست و نهم مهر، ارتش عراق وارد خرمشهر شده و تلاش خود را معطوف به این کرد که خودش را به رودخانه کارون رسانده و با عبور از آن وارد آبادان شود.
شما در راستای مأموریت خود که نجات خرمشهر و آبادان بود چه اقداماتی برای خرمشهر انجام دادید؟
روز سیام مهر عراقیها تا نزدیکی مسجد جامع خرمشهر و ۲۰۰، ۳۰۰ متری رود کارون رسیدند. با خود فکر کردم عراقی که ظرف ۲۷-۲۸ روز با این امکانات تا ۲۰۰ متری کارون آمده یقیناً از کارون هم عبور خواهد کرد. چون هدف عراقیها این بود تا به هر ترتیبی شده آبادان را اشغال کنند. شهر هم در محاصره کامل بود .
باید کاری میکردم. ظهر روز سیام پیامی فرستادم برای سرهنگ فروزان و آخرین وضعیت را از طریق تلکس برایش توضیح دادم و نوشتم بهرغم همه مشکلات ما مصمم به دفاع هستیم و با تمام توان مقاومت میکنیم.
شب آن روز فرماندهان حاضر در صحنه جنگ را دعوت کردم تا جلسهای داشته باشیم. فرمانده سپاه آبادان و خرمشهر، فرمانده یگان نیروی دریایی، فرمانده هنگ ژاندارمری، فرمانده دانشجویان دانشگاه افسری و گفتم: ببینید وضعیت بهاینترتیب است، امروز عراق تا نزدیکی کارون آمده و تلاش میکند که وارد آبادان شود. اگر وارد آبادان شود ما دیگر جلودار عراق نخواهیم بود و عراق به یکی از هدفهای مهم خودش خواهد رسید.
به شما دستور میدهم شبانه از پایگاههای محلی استفاده کنید و نیروهایی که در اختیار دارید را از کارون عبور داده به آن طرف کارون بروید و از طرف خرمشهر از ساحل کارون دفاع کنید. شهید جهانآرا فرمانده سپاه خرمشهر کمی مقاومت کرد و گفت ما تلفات زیادی دادیم چطور این کار را انجام دهیم؟! گفتم آقای جهانآرا من یک سؤال از شما دارم، اگر عراق از کارون عبور کرد و وارد آبادان شد آیا توانایی داریم جلو عراقیها را بگیریم؟ جواب داد خیر! بعد هم گفت هر چه شما دستور بدهید من اجرامی کنم.
آن شب هرچه نیروی رزمندهای که در خرمشهر داشتیم را بسیج کردیم. البته آنان در خانهها، پشتبامها و داخل کوچهها داشتند دفاع میکردند، همه هم که بیسیم نداشتند که بیسیم بزنیم بگوییم جمع بشوید. خلاصه آن تعدادی که برایمان مقدور بود جمع کردیم، با قایقهای محلی عبور دادیم تا به ساحل شرقی کارون رفتند تا پشت به کارون با نیروهای عراقی درگیر شوند. نگران بودم که از پل خرمشهر آبادان هم وارد شوند سروان اقارب پرست را فرستادم آنجا به او هم ۴۰-۵۰ نفر دادم، گفتم؛ شما هم بروید روی پل خرمشهر و مانع ورود عراقیها از طریق پل باشید. به سروان شاهحسینی هم که از واحد مهندسی لشکر ۷۷ بود گفتم، بروید زیر پل خرمشهر – آبادان تعدادی مین ضدنفر بریزید روی پل که اگر عراق خواست از روی پل عبور کند نتواند. ما بهرغم حرفوحدیثهایی که وجود دارد تا آنجایی که برایمان مقدور بود برای دفاع از خرمشهر پیشبینی و تلاش کردیم. با این اقدام نیروهای عراق پشت این منطقه متوقف شده و نتوانستند از کارون عبور کنند.
با این تدبیر آبادان از سقوط محفوظ ماند. بعد از اینکه موقعیت ما در این محور تثبیت شد، عراقیها سعی کردند تا از طریق پل ایستگاه ۷ و ایستگاه ۱۲ از طریق بهمنشیر (ذوالفقاری) وارد آبادان شوند. زیرا تمام تلاش عراقیها این بود که وارد آبادان شوند.
چگونه و از کجا قصد نفوذ به آبادان را داشتند؟
روز ششم آبان ۱۳۵۹ عراقیها برای ورود به آبادان خود را به رودخانه بهمنشیر نزدیک کردند. تا ۳-۴ کیلومتری بهمنشیر آمده و مستقر شده بودند. شب هفتم آبان شهید تندگویان قصد داشت شبانه وارد آبادان شود. اما نیروهای عراقی که در فاصله ۲- ۳ کیلومتری جاده ماهشهر – آبادان بودند، شبها اطراف جاده کمین کرده و عملیات ایذائی انجام میدادند. آن شب نیز شهید تندگویان و همراهان که از جاده ماهشهر بهطرف آبادان در حال حرکت بودند در کمین نفوذیهای عراقی با لباس نیروهای خودی افتاده و اسیر شدند. ما تا آن موقع در آبادان توپخانه نداشتیم بنا بود یک گردان توپخانه هم از همان طریق وهمان شب به آبادان بیاید. گردان توپخانه هم در راه در کمین عراقیها افتاده و با دادن تعدادی اسیر متفرق و پراکنده شد. یکی از افسران این گردان که توانسته بود از دست عراقیها بگریزد آمد و خبر حمله به گردان توپخانه را داد.
ما برای نجات شهید تندگویان درصدد برآمدیم کاری انجام دهیم. هنوز به تصمیمی نرسیده بودیم که شب هشتم آبان بار دیگر عراقیها بهطرف محور آبادان – شادگان یورش آوردند تا این منطقه را به طور کامل اشغال کنند. درنتیجه این یورش، عراقیها به ساحل بهمن شیر رسیده و مستقر شدند. تا آن زمان به ساحل بهمنشیر نرسیده بودند. به همراه سرهنگ شکرریز شخصاً رفتیم تا ببینیم عراقیها کجا هستند. شهید سید مجتبی هاشمی فرمانده گروه فدائیان اسلام هم ما را همراهی کرد. همینطور که جلو میرفتیم احساس کردم سربازهایی که میبینیم عراقیاند! گفتم هاشمی اینها سرباز عراقی هستند. هاشمی هم سریع سروته کرد و برگشت. بدین ترتیب برای بار دوم از خطر اسارت رهیدم. آنجا متوجه شدیم که ساحل شرقی بهمنشیر به اشغال عراقیها درآمده است.
عراقیها داخل نخلستانها پنهان شده بودند و مترصد فرصتی بودند تا با نصب پل راه نفوذی به آبادان ایجاد کنند. آن شب تا صبح نخوابیدیم و مشغول گشتزنی بودیم. ساعت ۷ صبح که وارد قرارگاه خرمشهر – آبادان در بانک ملی آبادان شدیم. خیلی خسته بودم چون ۲-۳ شب بود که نخوابیده بودم. با پوتین و لباس در راهرو روی تخت دراز کشیدم تا کمی بخوابم که یکمرتبه یکی آمد و با تکانهای محکم من را بیدار کرد. بعد هیجانزده گفت؛ بلند شوید عراقیها وارد آبادان شدند! ایشان همان دریا قلی بود.
دریا قلی اولینبار و مستقیماً به شما مراجعه کرد؟
بله من حقیقتش آنقدر خسته بودم که دوباره خوابم برد. بار دیگر بیدارم کرد و گفت؛ بلند شوید، عراقیها وارد آبادان شدند. این دفعه پریدم، بلند شدم و شکرریز را صدا کردم، گفتم: بلند شوید ببینیم چه خبر است؟ عراقیها وارد آبادان شدند. بلافاصله زنگ زدیم به فرمانده گردان لشکر ۷۷ سرهنگ کهتری، فرمانده ژاندارمری راهم احضار کردیم، فرمانده گردان دریایی و همه فرماندهانی که در منطقه بودند از جمله فرمانده سپاه پاسداران را احضار کردیم. امامجمعه آبادان حاجآقا جمی را هم خبر کردیم آمد، گفتیم؛ وضعیت بهاینترتیب است.
عراق از بهمنشیر عبور کرده و وارد آبادان شده است. برنامهاش هم این است که بیاید خودش را برساند به رودخانه اروند و محاصره آبادان را کامل کند. از همه خواستیم سریع نیروهایشان را جمع کنند و آماده عملیات شوند.
مجتبی هاشمی نیروهایش را جمع کرد. سرهنگ کهتری هم هرچه نیرو داشت جمع کرد. با همان تعداد نیرویی که بسیجش برایمان مقدور بود حرکت کردیم بهطرف نخلستانهای ذوالفقاری و بلافاصله با عراقیهای درگیر شدیم. عراقیها با موشکهایشان تا نزدیکیهای جاده را میزدند. از داخل عراق هم ما را میکوبیدند. منتظر بودند که از این طرف بیایند به ساحل اروندرود برسند.
واقعاً خدا کمک کرد و معجزهای رخ داد که عراقیها شکست خوردند و به داخل نخلستانها برگشتند مردم آبادان هم واقعاً فداکاری کردند. سرانجام با فداکاری مردم و رزمندگان تا شب عراقیها کاملاً پسزده شدند. پل هم همان شب توسط واحد مهندسی ارتش منهدم شد.
چه استعداد نیرو وارد شده بود؟
خیلی نیرو وارد کرده بودند. شاید یک تیپ میشدند.
توپ و تانک هم آورده بودند؟
بله. پل مناسب عبور تجهیزات سنگین بود. تانک هم وارد کرده بودند، خیلی مقتدرانه عمل کردند. ما هم خوب عمل کردیم. اگر نیروهای عراقی به ساحل اروند رسیده بودند، آبادان سقوط میکرد. خدا کمک کرد و بچههای ما عاشورایی جنگیدند و در نتیجه دشمن را پس زدند و عراقیها تا ۳-۴ کیلومتری آنسوی ساحل بهمنشیر عقب رانده شدند. در این عملیات نیروهای لشکر ۷۷ مشهد خیلی فداکاری کردند. آن موقع تنها گردانی که منسجم بود همین گردان بود. بالاخره با امکاناتی که آن زمان داشتیم، واقعاً لطف خداوند بود که آبادان نجات پیدا کرد.
من فکر میکنم اگر عراق موفق میشد آبادان را میگرفت، جنگ را تمام میکرد و نیروهایش را از سایر نقاط جهت پدافند خرمشهر و آبادان عقب میکشید. این اتفاق در نهم آبان ۱۳۵۹ پیش آمد.
باتوجهبه اینکه شما افسر آموزشی بودید و اهمیت آموزش نظامی را میدانستید آیا در آن مقطع نیروهایی که به جبهه میآمدند و آموزش ندیده بودند را آموزش میدادید؟
من قبل از جنگ فرمانده تیپ دانشگاه افسری ارتش بودم. در این مسئولیت دانشجویان زیادی را آموزش دادم و تیراندازی با تمام جنگافزارها را یادشان دادم. دانشجویان من خوب آموزشدیده بودند و در جنگ این را نشان دادند. اما برای سایر نیروها هنگام جنگ فرصت چندانی برای آموزش وجود نداشت؛ چون فرماندهی من مصادف با روزهای بحرانی جنگ بود.
این افراد در خرمشهر و آبادان هم به کار گرفته شدند؟
بله .همین دانشجویان بودند که نقشآفرینی کردند، چون خوب آموزشدیده بودند، خوب هم جنگیدند. البته روحیه بسیار بالا و خوبی هم داشتند، جوان بودند و باانگیزه و سرشار از شوروشوق. البته بعد آمدند به ما ایراد گرفتند که چرا شما دانشجویان دانشگاه افسری را به جنگ بردید؟ گفتم شما باید شرایط آن روز را در نظر بگیرید. اهواز در حال محاصره شدن بود. تنها یگانی که قبل از همه وارد اهواز شد، دانشجویان دانشگاه افسری بودند، با این روحیه که هرکجا میگفتند عراقیها هستند دانشجویان با سر میشتافتند تا با آنها مقابله کنند. حقیقتاً دانشجویان دانشگاه افسری در جلوگیری از اشغال اهواز نقش مؤثری داشتند و حماسه آفریدند.
اگرچه در جریان کودتای نقاب یا همان نوژه تعداد زیادی از افسران عملیاتی از صحنه خارج شدند؛ اما کادر آموزشی دستنخورده باقی ماند، باتوجهبه این ذخیره آیا ارتش در تصمیمسازی تصمیمگیران نقشی داشت؟ بهعنوانمثال نقش افسرانی که کادر علمی دانشگاه جنگ را تشکیل میدادند در طراحی عملیات ها دخیل بودند؟
سال اول جنگ ارتش ایران با پشتوانه دانش نظامی آموزشدادهشده در دانشگاه جنگ توانست ارتش عراق را در شرایط ویژه کشور زمین گیرکرده و مانع پیشرویهای آن شود. این تجربه بسیار ارزشمندی است که باید همواره موردتوجه مراکز آموزش قرار داشته باشد.
آیا جنگ ایران در ۸ سال دفاع مقدس در چهارچوب دانش جنگ تدبیر میشد؟
دفاع ۸ ساله تا حدودی متأثر از طراحی علمی با مطالعه همهجانبه و با فرضیات متعدد بود که از قبل از انقلاب ارتش ما در برابر حمله احتمالی عراق پیشبینی کرده بود. ارتش طرحی داشت که اگر عراق خواست حمله کند به چه ترتیب عمل میکند. عراق هم در همین زمینه طرح داشت.
وقتی انقلاب پیروز شد، اگرچه سازمان ارتش به هم ریخت، اما مغز متفکر ارتش در قالب تعلیمات مفید باقی ماند. مصداق عینی آن هم مهار ناآرامیهای اول انقلاب بهویژه کردستان است. یک هفته بعد از پیروزی انقلاب، ضدانقلاب به پادگان مهاباد حمله کرد و تمام تجهیزات توپ و تانک و هر چه بودونبود را جمع کرد و برد. آن چیزی که به مهار این بحران عمیق کمک کرد دانش جنگیدن در مناطق شهری و مقابله با نیروهای پارتیزانی بود که بسیار موفق بود.
یک فرمانده ارتشی با آموزشی که از قبل داشت توانست در سختترین شرایط با تسلط، زمام امور را به دست گرفته و به اوضاع سروسامان دهد.
نماد آن چیست؟ چه در عملیات پدافندی چه آفندی؟
روزهای اول جنگ جلوی ارتش عراق را در شرایط نابرابر چه چیزی سد کرده و مانع از تحقق اهداف دشمن که همانا تجزیه استان خوزستان بود، شد. در حقیقت این آموزشهای مراکزی همچون دانشگاه جنگ ارتش بود که در صحنههای آن روز جنگ عینیت یافت. والا عراق آمده بود یکهفتهای پرونده جنگ را با دستیابی به اهدافش ببندد. خدا رحمت کند ظهیرنژاد فرمانده نیروی زمینی ارتش را، ظهیرنژاد برای نیروی زمینی خیلی زحمت کشید؛ ولی کمتر از او یاد میشود. او بر اساس علم جنگ نیروی زمینی و طرحها و برنامههایش را اداره کرد و هرجا مغایر با علم جنگ بود میایستاد و زیر بار نمیرفت. وی با سازماندهی مجدد نیروی زمینی آموزش را محور رشد و توسعه یگانها قرارداد و از تشکیل واحدهای آموزشی حمایت جدی نمود.
یکی از اهداف اصلی عراق اشغال خرمشهر و آبادان بود. در طرح ستاد جنگ ارتش عراق پیشبینی شده بود آبادان ظرف ۲۴ ساعت و حداکثر ۴۸ساعت تصرف شود؛ ولی به دلیل مقاومت دلیرانه مدافعان میهن موفق به این کار نشد و پس از ۱۹ روز دشمن مجبور شد تصمیم جدیدی اتخاذ کند. در این روز لشکر ۳۰ زرهی عراق که با یک تیپ تقویت شده وبا نصب دو پل شناور بر روی رود بهراحتی از کارون عبور کرد و جاده آبادان اهواز را قطع کرد. مسافران عادی بیخبر از این اتفاق مستأصل میشوند. دشمن پیشروی خود را به سمت جاده ماهشهر آبادان ادامه میدهد تا بهتدریج خود را به رودخانه بهمنشیر میرساند و محاصره آبادان را تقریباً کامل میکند عراق به دو منظور این کار را انجام داد:
۱- قطع خطوط مواصلاتی و عقبههای آبادان، از طریق بستن جاده اهواز – آبادان و جاده ماهشهر – آبادان بهمنظور ممانعت و قطع پشتیبانی و کمکرسانی به آبادان و خرمشهر
۲- بازگرداندن جبهه دیگری بهمنظور تجربه نیروهایی که در خرمشهر دفاع و مقاومت کرده و مانع پیشروی سریع نیروهای عراقی به دست آبادان بودند. با این هدف که بخشی از نیروهای مدافع خرمشهر را به جبهه دوم بکشاند تا از مقاومت جبهه خرمشهر کاسته شده و پیشروی برای اشغال سریعتر شود و در ادامه بعد از تصرف خرمشهر از دو جبهه برای تصرف آبادان تک کند. آن چیزی که این همه را باتدبیر و مدیریت خنثی نمود دانش جنگ و آموزشهای پیشازاین بود.
در مقطعی جنگ در خرمشهر به جنگ کوچه و خیابان و جنگ خانهبهخانه تبدیل شده بود. در جنگ شهری نیروهای انسانی کارآمدتر از یگانهای زرهی و مکانیزه است. بدین ترتیب عراق علاوه بر آوردن یگانهای زرهی و مکانیزه برای عبور از کارون و محاصره آبادان، یگانهای نیروهای مخصوص خود را هم به جبهه گسیل داده بود تا با جنگ شهری به موفقیت نائل گردد. کما اینکه با ورود این نیروهای عراقی روزبهروز جبهه خرمشهر تضعیف و با اجرای آتشهای سنگین از زمین و هوا تلفات زیادی به نیروهای مدافع خرمشهر وارد شد، در این مقطع نیروهای خودی به دلیل آموزشهای لازم خوش درخشیدند و باتوجهبه استعداد نیروهای خودی اقدامات تأخیری بسیاری را به اجرا درآوردند.
۲۷۲۲۰