آنهایی که کمابیش مرا میشناسند به این نکته واقفاند که همواره در کار تئاتر با دو مفهوم روبرویم: یکی دانش عینی و ملموس و دیگری واقعیات موجود. من کمتر به دنبال کشف مفاهیم دور از دسترس و کلی و بیپاسخی همچون حقیقت و اعتلای معنویات روحی و مباحثی این چنین که در دامنه عرفان و مقولاتی این گونه قرار میگیرند، بودهام. مسلماً چنین مفاهیمی مسیر و تخصص خودش را میخواهد که البته در حیطه دانش و خواستههای من نبوده و نیست و شاید از ناتوانیام باشد که به سمت چنین موضوعاتی نرفتهام. البته باید بگویم نتیجه کاری که میکنیم گاه شاید چنان اهدافی را نیز شامل شده باشد، یعنی هیچ بعید نیست هنرجویی که احوالات درونگرایانه و عارفانه نیز در سر دارد، در مسیر تمرینات و آموزش تئاتر به درجاتی از چنین مفاهیمی نیز رسیده باشد، چرا که تئاتر به هر روی مقولهای انسانی است که در تمامی لایههای ذهنی و حسی بشر غور میکند و کنجکاوانه به تحریک و تحرک بخشیدن به آنها دست مییازد، اما هرگز هیچ هنرجویی را با جملاتی همچون: تئاتر راهی بهسوی معنویت غائی ست یا تئاتر میتواند انسان را دچار تزکیه نفس کند و یا تئاتر انسان را به حقایق والای آسمانی نائل خواهد کرد سرگرم نکردهام. ترجیح میدهم آنچه را تجربه کردهام و نتیجهاش را بارها دیدهام، با هنرجویان و علاقهمندان به تئاتر در میان بگذارم.
معمولاً آن چیزی را به هنرجو وعده میدهم که شدنی و قابللمس و با خرد محدود انسانی قابلفهم و استدلال بوده باشد. از این روست که هنرجویان من عموماً در پاسخ این سؤال که چرا باید تئاتر کار کنند با پاسخی ساده روبرو میشوند که فاقد هرگونه آرایه و پیرایههای کلی و گنگ است. پاسخی که در جواب چنین پرسشی به خودم میدهم و این پاسخ آن چیزی است که بیش از سیسال کارکردن در تئاتر برایم روشن کرده است. این پاسخ نیز مطمئناً میتواند؛ مانند تمام دانستههای من مورد نقد و اشکال باشد. اما آن چیزی است که به شخصه معتقدم و احساس میکنم فاقد هرگونه فریب و کلیگوییهای متداول است.
ما چرا تئاتر کار میکنیم؟
در دورهای کوتاه که بهعنوان کارشناس راهنما با برخی گروههای شهرستانی همکاری میکردم غالباً به آنها تأکید میکردم که رسیدن یا نرسیدن شما به اجراهای جشنوارهای و فستیوالهای مرکزی، در برابر آنچه در همین گرد هم آمدنتان به دست میآورید، دستاورد بزرگی نیست. این با هم بودنتان در کشف یک مفهوم و طرح بحث کردنهایتان در رسیدن به پاسخ آنچه یک درام بیان کرده و همین تمرینات و بازیهای دستهجمعیتان، اگرچه بهظاهر مسیر راه مینماید، اما بهواقع همان هدفی است که تئاتر برای شما در نظر گرفته است.
برایآنکه از پراکندهگویی و گسترش بیهدف موضوع دور شوم اجازه بدهید این توضیح را دستهبندی کنم، شاید در پایان به پاسخ درست و البته مختصر و مفیدی دست بیابیم.
انسان در زندگی مادی و واقعیت هستیاش به دنبال رسیدن به چند چیز است تا در انتهای مسیر، وقتی به خودش و زندگیاش میاندیشد خاطرش آسوده باشد که راهی درست رفته و در تلاش برای بهتر کردن زندگی خود و دیگران نسبتاً موفق بوده است؟
بپیوندیم و یکی شویم
هر گروه تئاتری در مسیر تمرینات تا اجرای صحنهای خود، لحظهبهلحظه چه داخل و چه خارج از محل تمرین، دچار کار گروهی و هدفمند است. آنها یک اجتماع کوچک و هدفمند را میسازند تا آموختههایشان، برای بهترشدن خود و دیگری را افزایش دهند. آنها در این اجتماع کوچک احترام به افکار و نظرات مخالف و غیر همسو را میآموزند و مهمتر از آن میآموزند که برای بهتر بودن خودشان و بهترین بودن کاری که میکنند باید در بهترشدن دیگری همراه و سودمند باشند. آنها میآموزند که برای شنیدهشدن حرف دیگری باید سکوت کنند و از چنین سکوتی هرگز رنجیدهخاطر نباشند چراکه میآموزند بخشی از حقیقت که نیاز به شنیدهشدن دارد، نزد دیگری است. دیالوگ در نظر من هرگز به معنای فرصتی برای گفتن نیست، بلکه دیالوگ بر اساس شنیدن حرف دیگری ساخته میشود. اساس کار دارم قبول تضاد و تفاوت است. این تضاد و تفاوتهاست که سبب واکنش و کشمکش میشود و درام را به سمت هدفش پیش میبرد و از این مهمتر اینکه در بستر درام است که همواره این حقیقت بزرگ رخ مینماید که هیچکس بدون ضعف نیست. ما در تمریناتمان پیوسته روی ضعفها و شکستهای کاراکتر کار میکنیم تا بتوانیم به این حقیقت برسیم که انسان چگونه میتواند از شکستهای خود تکیهگاهی برای بلندشدن و سکویی برای بالارفتن بسازد. در تمرینات تئاتر میآموزیم که اگر میخواهیم گفتگویی پیش برود و به نتیجه درست برسد باید به دانش و داشتههای مخالف خود با دقت بیشتری گوش بدهیم. زیرا تئاتر بستر تمرین دیالوگ است و اگر فرصتهای کوتاهی برای مونولوگ نیز ایجاد میکند؛ اما تنها و تنها بهخاطر نقد آن تکگویی است. میخواهم بگویم که کار تئاتر اساساً از تکگویی پرهیز میکند. تکگویی را نمیپذیرد. اندیشه تکگویی نمیتواند بدل به درام شود. بدل به هنر تئاتر شود. مهمتر از اینکه به سمت تکگویی نمیرود این است که تکگویی را نیز نمیپذیرد. زیرا میداند که در جهان دراماتیک چنانچه تکگویی باشد هرگز دیالوگ شکل نمیگیرد. هرگز تضادها و تفاوتها بدل به کنش و واکنشهای منطقی نخواهد شد. در هنر تضادها بدل به تفاوت میشود چرا که هدف تشکیل اثری است که از کنار هم قرارگرفتن تفاوتها به وجود آمده است. از این روست که این تفاوتها بدل به گفتگو میشود نه اختلاف. تکگویی هر تفاوتی را بدل به اختلاف میکند تا پیروز میدان باشد و فرصت گفتگو و نقد را از دیگری میگیرد. ما در تمرینات تئاتر میآموزیم که بیشتر از آنکه سخن بگوییم، سخنان را بشنویم و تنها زمانی میتوانیم مخاطب را تحتتأثیر قرار دهیم که حضور این تفاوتها را در صحنه و درام پذیرفته باشیم و پاسخی درست و منطقی برای آنها داشته باشیم. اینگونه است که میآموزیم که عرصه درام عرصه حذف اندیشه مخالف نیست، بلکه فرصتی برای به چالش کشیدن هر نوع باور و تفکر است.
شادمان باشیم و شادی ببخشیم
یکی از اهداف مهم بشری در زندگیاش شادمانی است. اینکه از آنچه هست، و آنچه میکند، در آن لحظهای که حضور دارد، شادمان و خرسند باشد و آیا این همان تعریف ساده احساس خوشبختی نیست؟ ما در تمریناتمان پیوسته به دنبال سرگرمی، بازی و شادمانی بودهایم. شادمانی باعث باز شدن تمامی آن چیزهایی میشود که موجب انزوا، تنهایی، منقبض بودن، و جزمی نگریهای ماست. شادمانی موجب باز شدن دلها و گسترش احساسات ماست. شادمانی باعث بالاتر رفتن سطح هوشیاری ماست. شادمانی باعث افزایش هوشمندی و در نتیجه دریافت بهتر ما از حقایق و واقعیات پیرامونی است. شادمانی پیوسته از ما انسانهای بهتری ساخته است. از این روست که در تمرینات تئاتر همواره به سرگرمکنندگی و شادمانه بودن آموزهها توجه شده است. این نکته جالب است که عالیجناب فردوسی در شاهنامه بزرگ خود اشاره میکند:
چو شادی بکاهی، بکاهد روان
خرد گردد اندر میان ناتوان
و من به عینه و تجربه دیدهام که هرگاه مشوقها و عوامل شادمانی در تمرینات و اجراها و هر کار دیگری نیز جز تئاتر کاهش پیدا کرده، ایدهپردازیها و تفکرات پیشبرنده نیز کم شده و کار دچار کسالتی فرسایشی شده است.
شگفتی پذیر و شگفتآفرین شویم
تئاتر یک رخداد بزرگ و پر از شگفتیهای بداهه است. اجرای تئاتر با خودش نیرویی شگفتانگیز همچون دیدن معجزه به همراه دارد. اتفاقی ساده و خلاقانه بر روی صحنه میتواند شگفتی مخاطبین را بر انگیزد و عکسالعمل و بازخورد آنها چنین نیرویی را به بازیگر باز میگرداند. هنگام اجرای تئاتر همان اندازه که گروه اجرایی تلاش میکند تا مخاطبش را در کشف اتفاقات صحنهای شگفتزده کند، خودش نیز از چنین کشفی در عکسالعملهای آنی مخاطب و همبازیهای خود شگفتزده میشود، و نیرویی پیوسته و تصاعدی به طور دائم و در تمام طول اجرا مابین گروه اجرایی و مخاطبین در رفتوآمد است. نیرویی شگفتانگیز و شگرف که گاه صدها نفر را همزمان به عمق تفکر میبرد و گاه در اوج هیجان به فریاد وا میدارد؛ و در جامعه انسانی چه چیزی شگفتانگیزتر از چنین پیوندی که خرد و عواطف را در بر بگیرد سراغ دارید؟ این چنین نیرویی ما را به هدف بعدی میرساند و آن هدف شریکشدن در تحول احساسات و اندیشه با دیگران است.
ما شریک باورمند آیینهای انسانیم
آیا تابهحال در پایان یک نمایش خوب شریک بودهاید؟ فرقی نمیکند که در میان تماشاچیان بوده باشید یا در میان بازیگران و دیگر عوامل گروه. مهم حضور در آن لحظهای است که همه بهصورت ایستاده خشنودی خود از شریک بودن در یک آئین جمعی را، با دستزدنها و فریادهایشان بروز میدهند. گویی در تمام طول اجرا تماشاگران و گروه اجرایی در یک آئین هدفمند شریک بودهاند. با فرازوفرودهای حسی بازیگران و آئین پردازان، بالا و پایین شدهاند. در نگرانیها و دلشورههایش شریک بودهاند. با او گریسته و خندیدهاند. با او به کشف معمای درام همراه شدهاند. با او در مسیر تراژیک پیروزی یا سقوط همگام بودهاند. با او عشق ورزیدهاند، هجرانی کشیدهاند، هیجانزده شدهاند، عصبانی بودهاند، و رفتاری آیینی را با صحنه همراهی کردهاند، و سپس آنگاه که روشنایی سالن چهرهها را نور بخشیده و فرصت را به تماشاچیان سپرده است، هر دو گروه دقایقی لذتبخش و پیروزمند را به تشویق یکدیگر پرداختهاند و لذتی بیپایان را به یکدیگر هدیه دادهاند و جز این همان احساس و تفکر را با خویش از سالن اجرا بیرون برده و در زندگیشان جاری ساختهاند. این اتفاق نمیافتد مگر اینکه گروه در طول پروسه تمرینات خودش به همدلی مشترک با یکدیگر رسیده باشد. احتمالاً شما میدانید که تمرینات آمادهسازی نمایش در گروه آدمک عموماً پروسهای طولانی دارد و در این زمان علاوه بر آنکه به آموختن و پژوهش و تمرینات فیزیکال تئاتر پرداخته میشود، بخشی از آن زمان نیز به همسوییهای فکری و حسی بین گروه صرف میشود.
همدلی از همزبانی خوشتر است
تئاتر تجربه بیواسطه دیگری بودن است. ما در تمام طول تمرین و اجراهایمان، دیگری و دیگران را زندگی میکنیم و در همان حال خودمان نیز هستیم. تئاتر باعث تجربه عینی و گسترش لذتبخش همدلی و از آن مهمتر همدردی میشود. بازیگر برای ایفای درست نقش خود نیازمند آن است که لایههای پیدرپی خود بودن را بشکافد تا به دیگر شدن برسد. باید آنقدر پوستههای روانی و عاطفی خود را صیقل دهد و بتراشد تا بتواند دیگری را در شفافترین حالت خویش نشان دهد. هر هنرجو میباید در طول تمرین علاوه بر خود، همکار و همبازی خودش را نیز در این خودتراشی و بازسازی خویشتن همراهی و مراقبت کند و آن زمانی که هنرجو مطمئن میشود که روشنایی وجود دیگری باعث دیدهشدن او نیز هست، بیهیچ دریغ و توقعی دست به این کار میزند زیرا دریافته است که صحنه آنگاه روشن میشود و هر کسی آن زمان بهتر به چشم میآید که وجود تکتک اعضا گروه به روشنایی و شفافیت کامل خود رسیده باشد؛ و چنین درکی رخ نمیدهد مگر در سایه همدلی گروه و اگر چنین اتفاقی بهدرستی افتاده باشد هر بازیگر قادر است مخاطبین اثر را در جهان تخیل خویش غوطهور سازد و جز این موضوع مهم همدردی است. بازیگران در گام اول و برای کشف کاراکتر باید دردها و شکستهای او را درک کنند و برای خودشان همسانسازی کنند و هیچچیز بهتر از دریافتن مابه ازاهای حقیقی این نوع کاراکتر ها در جهان واقعی و پیرامون هنرمندان نیست. هنرمندان برای ورود به جهان هنر ناچارند همدردی را تمرین کنند، چه در پلاتو تمرین و چه در زندگی اجتماعی.
خیالبافی کنیم
در تعریف هنر و همچنین تعاریف مکاتب هنری، اعتقاد من بر این است که (در تمامی گونهها و زیر شاخههای مکاتب) ما با خیالپردازی مواجهیم. وقتی شاعری شعری میگوید، نقاشی نقش میزند، بازیگری نقشی میبازد، پیکرتراشی تندیسی میآفریند… با جهان متخیل روبروست. به نظر من هنر فاقد تخیل چندان لذتبخش نیست. ازاینروی وقتی مخاطب در برابر اثری قرار گرفته است پیشتر و بیشتر از آنکه تعقل و تفکرش درگیر شود، تخیل و تصورش گسترده میشود. عموماً در دوره تمرینی گروه آدمک، هنرجویان را وا میدارم تا به چند موضوع مهم بپردازند. تصور، تخیل و تمرکز. هنرجو برای درک درست و ایفای کامل هر نقشی نیازمند تصور آن شخصیت است و میباید بارهاوبارها آن کاراکتر را در موقعیتهای متفاوت و در برخورد با اتفاقات گوناگون تصور کند و خودش را نیز در جهان خیال، جای آن کاراکتر قرار دهد و برای چنین امری نیازمند تمرکز است.
در اجرای هر اثر نیز مخاطب ناچار است برای درک درستتر و لذتبخشتر کردن موقعیت خود، به باوری متخیل دست یابد. باید به تخیل خود اعتماد کند و اجازه دهد خیالبافیهای اجرایی، او را بر بال خیال خویش به جهان درام ببرد. این هماندیشی خیالگونه است که باعث کشف احساسی مشترک و عمیق و باورمندی بیشائبه و بهدوراز دروغ خواهد شد. تخیل رشد مییابد، گسترده میشود و جهانی شهودی را میسازد که باورمندانی مشترک و هماندیش دارد؛ و از این جاست که ما گام بعدیمان را بر میداریم و به تحولخواهیم رسید. همهمان میدانیم که آنچه بر صحنه رخ میدهد خیالبافیهای نویسنده و کارگردان است حتی اگر اثر یک بیوگرافی واقعگرایانه باشد باز هم بخشی از آن غیرواقعی است؛ زیرا در زمان و مکان واقعی رخ نمیدهد و مخاطب نیز این موضوع را از همان ابتدا پذیرفته است. اینها جزء اولین قراردادهای گروه اجرایی و مخاطب است.
نویسنده هنرمندی که درک درستی از زمان خویش دارد، پس از پژوهش در جهانِ نیازهای مخاطب، بستری دراماتیک میسازد که در آن انسانی باورپذیر در اثر کنشها و درگیریهای معمول و واقعتی ملموس، پوست میاندازد و از بودن به شدن میرسد. تغییر را میپذیرد و تغییر میکند. رشد میکند. قد میکشد و متحول میشود و حتی اگر خودش تغییر نکند باعث تغییر در دیگران خواهد شد و گامی پیشتر از این اگر نه تغییر را برای خود بپذیرد و نه تغییر دیگران را نسبت به رفتار خودش، شکست خواهد خورد و سقوطی تراژیک خواهد داشت و مخاطب شاهد همه این حوادث خواهد بود و بیآنکه ناچار به تجربهکردن تلخیها و دشواریها باشد رشد کرده و متحول میشود، زیرا نتیجه اصرار و پافشاری بر دگماتیسم و رادیکال اندیشی قهرمان داستان را دیده است و درست همینجاست که تکتک اعضا گروه اجرایی اگر کارشان را درست انجام داده باشند، میتوانند از اینکه باعث بهترشدن جهان برای دیگران شدهاند، احساس خرسندی کنند.
و در این صورت است که من بهعنوان یکی از دهها آموزگار هنر میتوانم به این پرسش که چرا تئاتر کار میکنیم؟ اینگونه پاسخ دهم:
من تئاتر کار میکنم تا خودم و دیگران را تغییر دهم. من تئاتر کار میکنم تا آستانه تحملم را در پذیرش اندیشههای مخالف بالاتر ببرم. من تئاتر کار میکنم تا شادمانی و در پی آن خرد و اندیشه سالم را گسترش دهم. من تئاتر کار میکنم تا تحولآفرین باشم. من تئاتر کار میکنم تا جهان را جایی بهتر برای زندگی دیگران کنم و این یک رؤیا نیست، یک تمرین مدام و مستمر است که برای هنرمند بودن و هنرمند ماندن حیاتی است.
۵۷۵۷