دلتنگیهایی که روی کاغذ آرام گرفت/ برای سردارشان نوشتند تا در تاریخ بماند
خبرگزاری یولن – اردبیل| کبری عزیزی: دلتنگی حسِ عجیبی است که این روزها وجود یک ملت را در نبود سردار دلها فرا گرفته است، حس دلتنگی برای یک قهرمان با گذشت دو سال هنوز هم تازه است و هنوز هم ملت ایران، با افتخار نام او را به زبان میآورند.
حال در فراق سردارِ محبوب، قلم و کاغذ به دست شدیم تا از دلتنگیهایمان بنویسیم. هرچند میدانیم که تمام قلمها و کاغذهای دنیا در مقابل حسرت و دلتنگی یک ملت کم میآورند ولی ای سردار دوست داشتنی، ما با همین دلنوشتهها و دست خطها یاد تو را در دنیا زنده نگهخواهیم داشت.
به سراغ مردم رفتم و از آنها خواستم تا حرفهای دلشان را روی کاغذ بنویسند. دلتنگی هر کس حکایت خود را داشت و واکنشها متفاوت بود. یکی برای نوشتنِ دلنوشته بغض میکرد و با تامل خودکار به دست میگرفت و دیگری بی درنگ و با لبخندی تلخ شروع میکرد.
پیمان زینالی؛ گرچه انگشتر تو، شده آغشتهی خون…
در همان ابتدا به سراغ یک جوان رفتم. وقتی از حاج قاسم سلیمانی پرسیدم در یک جمله گفت: حاج قاسم مرد افسانهای بود. عشق و علاقه او به وطن و رهبری با شهادتش در راه اسلام و انقلاب به جهانیان ثابت شد. برای همین یاد سردار دلها تا ابد از ذهنها فراموش نخواهد شد.
وقتی خودکار و کاغذ را دستش دادم در دلنوشتهاش شعری را که خودش در وصف سردار گفته بود، نوشت؛ چقدر زیباست که جوانان هنرمند و خوش ذوق ما به هر نحوی که شده ارادت خود را به سردار دلها نشان میدهند.
نفسِ یار خدا، اندکی حوصله کن/ بهر طوفان دگر، احمدی ولوله کن
شیر میدان نبرد، دست عباس علی/ بر سر طفل یتیم، پدری کن چو ولی
راه تو شیوه دل، سخنت بوی شهید/گفتههای قلمت، شده کابوس یزید
دست تو بهر دعا، چشم تو سمت خدا/ قصد تو سوی کجا، شد دو بالت پیدا؟
طفل عطشان به لبش، همه اسم تو بَرَد/ تو بگیری بغلت، غم دنیا نَخَرد
بستهای بار سفر، با وضو بر سفری/ خواهشی شیر علی، ذرهای کن نظری
غم هجران، نفست، که وجودت غوغاست/ خانهات آن بالا، نزد مردان خداست
مقصدت خانهی حق، خوش به حال قدمت/ تا که دنیا باقیست، بر فراز است عَلَمت
گرچه انگشتر تو، شده آغشتهی خون/ دستت آموزه ما، روحت اسطوره کنون
ژیلا آقا غفاری؛ بغضی که شکست…
دختران سرزمینمان همانند پسران، به پای وطن و ایرانشان هستند. دختران ما با هر تیپ و قیافه، هر فکر و اندیشه با یاد و نام ایرانشان نفس میکشند و قلبشان به یاد سردار دلها حاج قاسم سلیمانی میتپد.
«سردار دلها، فاتحِ قلبِ تمام جوانان ایران است». این جمله را ژیلا گفت، هرچند بغض کرده بود ولی با همان حال، خودکار به دست گرفت با کمی تامل شروع به نوشتن کرد.
سلام سردار، سلام ای قهرمان یک ملت
دو سال از نداشتن تو گذشت؛ دو سال است که دیگر در میان ما جوانان انقلابی و سربازان وطن نیستی.
میخواهم برایت از مادران و همسران سرزمینم بگویم... آری مادر عباس آسمیه؛ همسر حمید سیاهکالی؛ همسر شهید دهقان و از هزاران مادران و همسران سرزمینم میگویم. مادرانی که کلمه شهامت و شجاعت را شرمنده کردند.
اینها همان مادرانی هستند که وقتی از پاره تنشان گذشتند دلشان به سرداری همچون تو گرم بود. راستش را بخواهی این روزها دلم یک جوری است، اما صبر هم از طرفی تمام وجودم را گرفته؛
صبری از اینکه هنوز هم سرزمینم قاسمهایی دارد، سرزمینم فرزانههایی دارد… سرزمینم حججیهایی دارد…که در امر ولایتش پیش قدم هستند و هر بار به گونهای متفاوت…
سردار دلها فقط بدان یادت همیشه در قلبها خواهد ماند چرا که قهرمانان نمیمیرند…
علیرضا منیری؛ سردار، غرورِ هر ایرانی…
دانشجوی دانشگاه آزاد اسلامی اردبیل، سردار را یک فرد عادی نمیداند بلکه میگوید: سردار یک مکتب، یک راه و یک مدرسه شهدایی و انقلابی برای تمام نوجوانان و جوانان بود. او با شجاعت، ایثار، دفاع از اسلام، ولایت و نوامیس مردم خونی تازه در شریان انقلاب اسلامی جاری کرد. یاد و خاطره سردار سلیمانی تا همیشه در ذهن ما ایرانیها زنده خواهد ماند.
وقتی از او خواستم تا دلنوشتهای برای سردار دلها بنویسید با لبخند قبول کرد و این چنین نوشت؛ سردار دلها حقا که شهادت لایق بزرگ مردانی چون حاج قاسم سلیمانی است.
خبر شهادتت هر چند دلهای ما ایرانیان را داغدار کرد ولی زندگی کردن در سرزمینی که فرماندهی مقتدر چون حاج قاسم سلیمانی را در دامن خود پرورش داده باعث غرور هر ایرانی است.
سردار محبوب دلها، شهادتت در غربت چنان دردناک بود که آه از نهاد هر انسان آزادهای را در کل دنیا برآورد. امیر دوست داشتنی ما بدان، تا زمانی که انتقام خون پاک و مطهر شما را نگرفتهایم از پای نخواهیم نشست.
سکینه نوروزوند؛ از تو باید نوشت…
با دو خواهر هم صحبت شدم، سکینه و رقیه هر دو به جانفشانیهای سردار اشاره کردند و گفتند: دو سال میشود که یک فرد نابغه و انقلابی را از دست دادیم. سردار سپهبد حاج قاسم سلیمانی به عنوان یک چهره برجسته سیاسی، نظامی شناخته میشود و قطعا با رفتنش، دل تمام ایرانیان به درد آمد. بعد از اتمام حرفشان اول سکینه و بعد رقیه با اشتیاق شروع به نوشتن برای سردارشان کردند.
گاه باید بنویسی…
گاه باید دست به قلم بشوی و بنویسی و بنویسی و بنویسی… از قهرمان بنویسی، از وطن بنویسی، از عشق بنویسی، از یک و بیست دقیقه بنویسی، از لحظه لحظهی خواب یک شهر بنویسی، از دلتنگی بامداد جمعه بنویسی. گاه باید کلمه به کلمه پی دلتنگیهایت را بگیری، پی نفسهای حبس شده پشت حلق را، پی انتقام سخت را…
حال چه کنیم با بی تو بودن؟ چگونه سبک کنیم داغ سرد نبودت را؟ تو رفتی، اما آمدی با کلامت، با نگاهت، با مکتبت و خوب تر از خوب آمدی.
از تو باید نوشت، از تو باید زمزمه در گوش کودکان خواند، از تو باید روز و شب خواند، تا بمانی، تا بماند برای فرداها…
ما مینویسیم، سرمشق شبهایمان از تو باید باشد، سر فصل سالهایمان از تو باید سر بگیرد، تو در دلها میمانی، در قلمها جاری میشوی تا نامت بماند همچنان…
رقیه نوروزوند؛ در حسرتِ روزهای قبل آن روز…
دلم سخت آن روزها را میخواهد؛ روزهای قبل از آن روز، نمازهای پشت سر امام خامنهای تو را، روزهای لباس سربازی تو را، روزهای دست ادب روی سینه…
کاش مرا برگردانند به روزهای قبل از آن روز…
صبح آن روز تاریک، بیدار که شدم بر خلاف روزهای دیگر موبایلم را چک نکرده از اتاق رفتم بیرون، اما بعد از شنیدن جملات مبهم از آن بامداد، پلهها را دو تا یکی رفتم بالا، تا به اتاق برسم جانم به لبم رسید.
گوشی را روشن کردم پیامک یکی از آشنایان را دیدم که روی صفحه گوشی میخکوب شده بود: «در پی شهادت سردار رشید اسلام حاج…» دستم مثل بید میلرزید، پیامک را باز کردم، حال خودم را نمیفهمیدم.
نگاهم به صفحه گوشی خشک شده بود. چطور ممکن بود چنین اتفاقی بیافتد؛ او قهرمان من بود. «خون او پیمانهای از خون یک ملت بود»، او هنوز و همیشه قهرمان من است.
ناطق پناهی؛ برای الگوی زندگیام حاج قاسم سلیمانی نوشتم
کل دنیا به این باور رسیدند که حاج قاسم فارغ از هر گرایش سیاسی برای تمام مردم فردی قابل احترام است، چرا که خصلت مردمی بودن سردار زبانزد شده است. سردار مردی شجاع و نترس بود فردی که حاضر بود برای وطن و رهبرش جان بدهد این هم حرفهای یک جوان دیگر انقلابی بود.
این جوان اردبیلی دلنوشته خود را با کمی تامل و فکر شروع کرد؛ آن چیزی که در وصف تو باشد به یادم نمیآید. خلوص و عظمتت در مقایسه با دیگران هر انسانی را به حیرت میاندازد! نمیتوان گفت فرشتهای؟ اگر فرشته بودی، چرا به دیدگان ما ظاهر میشدی؟
برای الگوی زندگیام حاج قاسم سلیمانی نوشتم.
مینا مجدی؛ مرا ببر، مرا تنها نگذار
دلتنگیها را روی کاغذ دیکته میکنیم تا شاید دلمان آرام گیرد. هر چند دلتنگیها برای سردار دلها کم نمیشود اما این نوشتهها به امید خواندن حاج قاسم سلیمانی رنگ و بوی دیگری به خود گرفته است.
مینا هم یکی از صدها جوان اردبیلی، وقتی اسم حاج قاسم سلیمانی را میشنود به یاد شهامت سردار میافتد. وقتی از او خواستم دلنوشتهای برای یادگاری بنویسید کمی فکر کرد و بعد شروع به نوشتن کرد.
سلام سردار دلها
سردار شده بودی اما سرباز بودن را بیشتر دوست میداشتی، با رفتارها و وصیتت اجازه ندادی آیندگان تو را یک نظامی خشک و سرد بشناسند.
از هیچ نمیترسیدی نه از جور طاغوتیان، نه از شیطان بزرگ آمریکا
در بخش دیگر دلنوشته خود نوشت: تقویمها میگویند دو سال از رفتن تو گذشت، اما داغ تو هنوز هم داغ است. در دومین سالگرد عروجت از خدا همانی را میخواهم که تو در فراق شهید احمد کاظمی میخواستی. به او اگر بنویسم این را مینویسم؛ مرا ببر، مرا تنها نگذار.
کودکان ما، از همان کودکی مثل بزرگترها عاشق حاج قاسم سلیمانی هستند، دنیا فراموش نکند که کودکان امروز همان آیندهسازان ایران اسلامی خواهند بود و قطعا با ادامه دادن راه شهیدانی همچون حاج قاسم سلیمانی از وجب به وجب خاک وطن دفاع خواهند کرد.
نازنین زهرا اقراری هرچند نمیتوانست برایمان دلنوشته بنویسد ولی با نقاشی خود نشان داد، حاج قاسم در قلب تمام فرزندان ایران جا دارد، کنار نقاشیاش نوشت: «با بچهها مهربان باشید مثل سردار سلیمانی»
شهادت گوارای وجودت فرمانده
رفتن تو داغی بر دل تمام ملت ایران شد و سختتر اینکه مظلومانه رفتنت سالهاست که حال عاشقانت را خرابتر میکند. اگر بگوییم بعد از شهادت تو همه جا تیره و تار شد، بیراه نگفتیم چرا که رفتن تو همچنان داغ بزرگی بر دل هر آزادهای است.
سردار جان؛ امیر و فرمانده، در روز شهادت تو همه ایرانیها به خود میبالند که فرماندهی همچون تو را داشتند. نامت برای همیشه در ذهن و قلب تمام آزادگان جهان زنده میماند.
انتهای پیام/۳۴۶۳/ی