گیلان

“آزاد” محله‌ای رها شده در کلانشهر رشت

به گزارش برگزیده های ایران از رشت، همیشه سعی کردیم از مشکلات بگوییم، زندگی‌های سخت را ببینیم و بشناسیم تا راه چاره‌ای بیابیم برای حل مشکلات اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی مردم؛ یا صدایشان را به گوش مسؤولان برسانیم یا مسؤولان امر را گوشزد کنیم تا به دادشان برسند، چرا که رهبر انقلاب در طی سال‌های اخیر بیشترین مؤلفه‌ و کلمه‌ای بود که در سخنرانی‌های خود مکرراََ مورد استفاده قرار داده‌اند «معیشت» بوده است.

اما گاهی برخی از همین سوژه‌های خبری درس بزرگی به ما می‌دهند، مثلا درس بردباری و صبر، مثلا درس قناعت و رضایت به هر آنچه در این زندگی نصیبمان شده است،گاهی هم تلنگری است به ما؛ خصوصاََ اهالی قلم و رسانه که چقدر دور مانده‌ایم از مردم که در همین حوالی خودمان هم مشکلاتشان را نمی‌بینیم و فریاد نمی‌زنیم تا چاره‌اندیشی کرده و دادخواهی کنیم.

همین تلنگر بود که سبب شد پس از گذشت بیست و چند سال عمری که از خدا گرفتم و توفیق خدمتگزاری به مردم در قامت خبرنگار را داشتم به خودم بیایم و پشت سر و پیش رویم را عمیق‌تر و دقیق‌تر بنگرم و محله‌ای را که شاید در همین حوالی خودم بود و گاه‌گاهی به آنجا قدم گذاشته و در روزهایی که دست به قلم نبودم مشکلات آن را مشاهده کرده بودم بار دیگر طی کرده و این بار از زاویه دید یک خبرنگار نگریسته تا صدای بی‌صدایانِ مردم حومه شهرم رشت باشم.

آزاد را همه می‌شناسند و به قول یکی از خانم‌های محله همه این منطقه را دوست داشتند، خصوصاََ برخی مسؤولان!

 

چند وقتی بود که این موضوع و سوژه محلات حومه شهر رشت گوشه ذهنم را قلقلک می‌داد و می‌دانستم امری محتمل نیست حتمی است! و باید به عنوان یک خبرنگار دنباله این موضع را تا به ثمر نشستن بگیرم اما بی‌تعارف کمی هم استرس داشتم، چون می‌دانستم می‌تواند برایم به تنهایی کمی هم خطرناک باشد، آزاد را همه می‌شناسند و به قول یکی از خانم‌های محله همه این منطقه را دوست داشتند، خصوصاََ برخی مسؤولان، سوژه‌ای خوب بود برای دیده شدن، برای مدعی شدن به تیمار مردم درد کشیده حاشیه شهر، مردم زیادی بودند برای سخنرانی کردن اما انتهایش چه شد؟ یک دیدار و هزاران حرف نگفته و مسؤولانی که آمده و رفته بودند و باز هم تودیع و معارفه‌های جدید و دوباره این چرخه ادامه‌دار و بی‌نتیجه ماندن نیازها و دغدغه‌های مردم آزاد …

مردم محله آزاد، محله‌ای که مانند نامش سال‌هاست رها شده، دور مانده از چشم مسؤولانی که آمده‌اند تا خدمت کنند، آمده‌اند تا باری از دوش مردمشان بردارند و به قول مردم محل: «برخی کاندیدهای شورا می‌آمدند در محله و برایمان حرف می‌زدند تا از بین مردم محل که کم هم نیستند رأی جمع کنند، قول دادند، رأی دادیم، رفتند و فراموشمان کردند و آزاد را آزاد و رها گذاشتند».

از محله‌ای حرف می‌زنم که در همین رشت خودمان قرار دارد، خیلی دور هم نیست، شاید حوالی شهر باشد اما جزئی از کلانشهر رشت است اما انگار در این شهر نیست، گمان می‌کردم اگر مسؤولان شهری به فکر نیازهای مردم این شهر نیستند حتما گروه‌های جهادی و مردم دغدغه‌ی این منطقه را دارند اما وقتی با مردم گفت‌وگو کردم به نتیجه‌ای عکس رسیدم.

از مرکز شهر به سمت پل روگذر جانبازان که بروی، راهت را که ادامه دهی می‌رسی به منطقه‌ای که پس از مسجد امام حسن مجتبی (ع) تا بقعه متبرکه پیرقریش، «آج بیشه» نام دارد، اما هدف و مقصد من محله آزاد بود.

در برف سنگینی که در سال ۱۳۸۳ در استان گیلان بارید و خسارات زیادی را خصوصاََ در رشت به بار آورد کارخانه‌ای در همین محله به نام «مینو» را نیز به زیر برف فرو برد، کارخانه‌ای که تا وقتی سرپا بود وضعیت اشتغال هم در منطقه بهتر بود اما اکنون اشتغال به سمت دیگری رفته، شاید نباید بگویم اما به ادعای ساکنین محل فروش مواد قسمتی از شغل برخی از ساکنین منطقه است!

 

 

وارد کوچه‌ای که در جنب انبار این کارخانه و در محله آزاد قرار دارد، شدم؛ از مشکلات فرهنگی و اقتصادی این منطقه بسیار شنیده بودم، مثلا وجود تعداد زیاد معتادان و حتی فروشنده‌های مواد مخدر که خود منبع اصلی برای سایر مشکلات فرهنگی است! اما آنچه پیش رویم بود هنوز برایم غیرقابل باور می‌نمود، از ابتدای ورود به کوچه‌ای که جوانبخت نام داشت تعدد معتادین حواسم را به خود پرت می‌کرد و بابت این همه سال غفلت از مسائل فرهنگی شهرم به خودم لعنت می‌فرستادم که البته غفلت مسؤولان شهری و فرهنگی در افزایش این پدیده خانمان‌سوز را نمی‌توان نادیده گرفت.

 

جدای از اعتیاد و فقر فرهنگی در امتداد مسیر منتهی به محله، وضعیت نامطلوب مسیر توی ذوق می‌زد! نه تنها آسفالت‌ها بریده بریده و پر از چاله بود که اغلب کوچه‌ها حتی آسفالت هم نداشتند! نداشتن چاه فاضلاب یا وضعیت اسف‌بار چاه‌های فاضلاب، کوچه‌های خاکی، خانه‌هایی شبیه به حلبی‌آباد، نداشتن پلاک منازل مسکونی و حتی کوچه‌هایی که هنوز اسم ندارند و اگر بخواهی خانه‌ای را در این منقه پیدا کنی باید کروکی بکشی! این‌ها تنها بخشی از مشکلات مردم آزاد بود.

 

شاید باورش سخت باشد که در کلانشهر رشت که به فرهنگ و توسعه معروف است کوچه‌ها هنوز آسفالت هم نداشته باشند!

 

 

در میانه راه بازی کردن دو دختر توجهم را جلب کرد، یاد بازی‌های کودکی‌ام در کوچه بن‌بست خانه پدری افتادم اما این کجا و آن کجا؟! سال‌ها پیش من با خیال راحت در بن‌بستی خاکی و امن با هم سالانم بازی می‌کردم و امسال در همین رشت دو دختر دبستانی در کوچه‌ای خاکی و ناامن تکه فرشی پهن کرده و مشغول بازی‌های دخترانه‌اند.

 

پسرکی به نام محمد جواد وقتی من را در حال مصاحبه دید که در حال صحبت با مردم محله و دوربین و میکروفون به دست دارم جلو آمد و خود را معرفی کرد، می‌گفت به خاطر اینکه کوچه‌ها وضع نامطلوبی دارند به هیچ وجه در زمستان و روزهای بارانی پاییز امکان تردد سهل و آسان نیست، می‌گفت تعداد معتادان محل و ناامنی به حدی است که برای بازی کردن باید با ترس و دلهره در محل تردد کنند یا برای بازی به محل مجاور بروند.

پسرک آنقدر شیرین زبان بود که بیشتر وقت مصاحبه را به او اختصاص دادم و توضیحات رسایی که می‌داد، از حق نگذریم کودکان نسل جدید هوش و ذکاوت بیشتری دارند و شرایط زمانه را بهتر درک می‌کنند و چقدر خوب است که گروه‌های فرهنگی و جهادی نست به تربیت این استعدادهای پنهان در محله‌های حاشیه شهر همت گماشته و آن‌ها را کشف کنند، در همین افکار بودم که محمد جواد گفت: «مادرم بخاطر کرونا فوت شد، کوچه‌ها بسیار تنگ و غیرقابل تردد است، بارش‌ها زیاد و کوچه را آب گرفته بود و هرچه زنگ زدیم آمبولانس نتوانست وارد کوچه شود خودمان او را تا سر کوچه بردیم و ماشین گرفتیم و تا او را به درمانگاه برسانیم از پیشمان رفت». گوش می‌دادم اما چشم‌هایم تر شده بود، در دلم به تمام مسببین این ماجرا لعنت می‌فرستادم و در ذهنم به آینده محمد جواد فکر می‌کردم که تنها بدون محبت مادری در چنین محلی که در خانه‌های مجاورش معتاد و ساقی تردد می‌کنند این همه هوش و استعداد به چه عاقبتی خواهد رسید و قصه محمدجوادها و نوجوانان این محله به کجا خواهد رسید؟

 

سعی کردم تقریباََ به همه کوچه‌پس‌کوچه‌های محله سر بزنم، کوچه‌ها باریک بودند و با اتومبیل به سختی می‌شد از کوچه‌ها تردد کرد، درب‌های منازل گاهی از حلب بود، گاهی درب‌های کوچک قدیمی، خانه‌ها گاهی یک اتاق بود سرویس بهداشتی، در انتهای کوچه زمین بزرگ بایری بود که یکی از خانم‌های محل می‌گفت خریداری و رها شده و به این ترتیب محلی برای حضور معتادین شده و موجب آزار و اذیت همسایه‌ها می‌شود.

 

اهالی محل به شدت از حضورمان در محله استقبال کردند، می‌گفتند کسی صدای ما را نمی‌شنود، اگر باور نمی‌کنید سری به پشت خانه‌های ما بزنید! با یکی دو نفر از اهالی محل به انتهای کوچه جوانبخت رفتیم، حوالی ظهر بود و در روز روشن معتادین نشسته بودند و آنچه نباید می‌دیدیم دیدیم!

هرچه قدر بیشتر در محله می‌ماندم بیشتر قلبم فشرده می‌شد از دیدن این حجم حوادث تلخی که در محله گذشته بود و هنوز هم مردم درگیر این مشکلات اولیه بودند و آرام و قرار نداشتند، دلشان می‌خواست حداقل حرف‌ها و نیازهایشان و سفره دلشان را پیش کسی باز کنند، امیدی به حل مشکل نداشتند، یکی از خانم‌های محل به شدت عصبانی بود،می‌گفت : «مسؤولان انگار خیلی آزاد را دوست دارند، هر وقت یک نفر آمد و از مشکلات پرسید و قول حلشان را داد اما هیچ اتفاقی نیفتاد، نکند صدایمان را به گوش کسی نرسانید؟ نکند شما هم بروید و پیدایتان نشود؟»

از طرف خودم قول دادم باز هم به مردم محل سر بزنم اما آیا صدای قلمم آنقدر رسا هست که مسؤولان را بیدار کند؟ و بگویم آزاد نمی‌خواهد رها باشد، آزاد را دریابید، رشت تا اینجا ادامه دارد.

 

 

احصای مشکلات محل، حضور به موقع مسؤولان کنونی و جبران غفلت‌های سالیان اخیر، حضور مسؤولان شهری با برپایی میزخدمت در محل برای در جریان قرار گرفتن و ارتباط چهره به چهره با ساکنین محلی که بخش اعظمی از رشتوندان را تشکیل می‌دهند و همواره حامی مسؤولان بوده‌اند و نشستن پای درد و دل آن‌ها شاید کم‌ترین کاری باشد که می‌توان برای ساکنین آزاد انجام داد.

گزارش: فاطمه احمدی

انتهای پیام/۸۴۰۰۷


سرور مجازی

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا