فارس

پنجشنبه های شهدایی|پرواز بی پایان به مقصد آسمان

به گزارش برگزیده های ایران از اوز، ساعت ۱۰ صبح بود، سوار هواپیما شدند و مشغول به مرور برنامه های مقصد خودشان کنار پنجره هواپیما نشسته بود غرق در دنیا و تفکرات خودش هواپیما تازه اوج گرفته و بر فراز آب های خلیج فارس آرام و آهسته حرکت می کرد از پنجره هواپیما  در سکوت و آرامش فضای درون مشغول تماشای آبیِ آسمان بود که به یکباره صدایی مهیب در هواپیما پیچید و پروازی بدون بازگشت، به مقصد آسمان رقم خورد.

تیرماه سال ۱۳۶۷ در همان روزهایی که ایران اسلامی با مقاومت سلحشوران و دلاورانش در آستانه پیروزی در  جبهه جنگ تحمیلی بود، دیو صفتان کوردل جنایتکار دستور قتل بیش از دویست مسافری  را که با هزاران امید و آرزو عازم سفر دبی بودند را صادر کرد؛ در آسمان خلیج‌فارس با شلیک ۲ گلوله از «ناو آمریکایی وینسنس» پرواز مسافربری شماره ۶۵۵ شرکت هواپیمایی ایران ایر با شناسه «IR655»  از صفحه رادارهای زمینی محو شد و تمام ۲۹۰ سرنشین این پرواز سبک بال با بال های خونین به مقصد آسمان راهی شدند و این جنایت آشکار و ددمنشانه تا ابد لکه ننگی بر پیشانی آمریکا است.

شهید محمد ابراهیم شایان اهل روستای فیشور شهرستان اوز یکی از مسافران این پرواز و در شمار ۲۵۴ سرنشین ایرانی هواپیمای بندرعباس به مقصد دبی بود که پنجشنبه شهدایی این هفته اختصاص به این شهید والامقام دارد.

 

برای گفتگو به سراغ خالد شایان فرزند شهید محمد ابراهیم شایان رفتم، او فرزند ارشد خانواده  شهید شایان است که در هنگام شهادت پدر فقط یازده سال داشته است اما تمام جزئیات در ذهنش مانده است از لحظه ای که پدر پر کشید تا لحظه هایی که او با همان سن کم  آشوب در دل داشت و آن دلشوره عجیب خبر از  حادثه ای تلخ داشت.

فرزند شهید شایان می گوید: پدرم آن موقع ۳۲ سال سن داشت و وقتی به سن و سال پدرم فکر میکنم برایم بسیار دشوار است که در سن جوانی از دنیا رفت و ما را داغدار خودش کرد.

وی از حادثه شهادت پدر چنین گفت: پدرم در دبی مشغول کار بود، همان روزها مراسم عروسی عمه ام برقرار بود و به اصرار و درخواست خانواده، پدرم هم برای مراسم عروسی آمد آخر عروسی خواهرش بود و مگر می شد حضور نداشته باشد.

خالد شایان افزود: وقتی پدرم آمد مراسم عروسی را برگزار کردند و من هم که آن زمان کودک بودم هم سرخوش از عروسی و هلهله شادی بودم و هم بودن پدر این شوق و ذوق را برایم دو چندان کرده بود، عروسی تمام شد و پدرم یکی دو روز بعد از عروسی بار و بندیل سفر را بست که از بندرعباس عازم دبی شود و به سرکار برگردد.

فرزند شهید محمد ابراهیم شایان بیان می کند: آن روز،روز قضا  و قدر بود از یک طرف بلیط و عوارض خروج پدرم مشکل داشت و همین نشانه ای بود که نرود از طرف دیگر پدرم هم اصرار داشت که باید با همان پرواز برود؛ عموی پدرم که در بندرعباس بود به فرودگاه می آید و می گوید خب محمدابراهیم حالا که شرایط مهیا نشده است اشکالی ندارد بمان تا یکی دو هفته دیگر کارت جور شود و بعد برو(در آن زمان، مشکلات عوارض خروج به راحتی الان حل نمی شد و گاهی یکی دو هفته طول می کشید.)

خالد با بغضی که در گلویش می پیچد می گوید: خلاصه که از عموی پدرم اصرار برای ماندن و از پدرم انکار، بالاخره به هر طریقی بود مشکل بلیط و عوارض خروج حل شد و پدرم با همان پرواز عازم دبی شد اما دیگر نه به دبی رسید و آنچه هم به خانه بازگشت پیکرش بود.

آشوب دلم حکایت از غم بی پدری دارد

فرزند شهید محمد ابراهیم شایان می گوید: همان روز یعنی دوازدهم تیرماه سال ۱۳۶۷ که پدرم عازم بندرعباس شد تا به دبی برود من هم همراه پدربزرگم برای کار از فیشور خارج شدیم و به روستای اطراف اوز رفتیم اما اصلا دل توی دلم نبود و لحظه ای آرام و قرار نداشتم و مدام به پدربزرگم می گفتم؛ باباجان برگردیم فیشور من حالم خوب نیست و دلم آشوب است و پدربزرگم هم بعد از اینکه متوجه حال ناخوش من شد قبول کرد و به فیشور برگشتیم.

وی می گوید: به فیشور که رسیدیم دیدم جمعیت بسیار زیادی کنار مخابرات فیشور جمع شده اند آن جمعیت را که دیدم دلشوره ام بیشتر شد به هر نحوی که بود خودم را به جمعیت رساندم و از شوهر خاله پرسیدم چه شده است و او پاسخ داد می گویند هواپیمای بندرعباس که به دبی می رفت را زده اند تا این را گفت فی الفور پرسیدم خب پدرم، او کجاست و شوهر خاله ام گفت: می گویند حالشان خوب است…!

خالد ادامه می دهد: اما من هنوز هم دلم آشوب بود و می دانستم که دیگر پدرم بر نمی گردد به خانه مان رسیدم همه در وحشت و بغض و ترس بودند در این میان نگاهم از میان مادر و دیگر برادران و خواهرهایم  به سمت کوچکترین خواهرم  که شش ماه داشت رفت من خودم سن و سالم کم بود اما تا او را دیدم بغضم بیشتر شد؛ من که یازده سال پدرم را داشته ام از نعمت بودنش بهره برده ام اما خواهر شش ماهه ام چه؟

 

فرزند شهید محمد ابراهیم شایان گفت: بعد از سیزده روز پیکر پدرم به منطقه بازگشت و مردم خونگرم و شهید پرور فیشور که احترام خاصی برای پدرم قائل بودند او را تشییع کردند و به خاک سپردند.

مردم داری و مهمان نوازی برجسته ترین ویژگی شهید شایان

از خالد پرسیدم پدرتان چه ویژگی  داشت که در میان همه خصوصیاتش برجسته است؟

پدرم در کنار علاقه بسیار زیادی که به ورزش داشت و بسیار مردم دار و مهمان نواز بود، هرجا کمکی از دستش برمی آمد دریغ نمی کرد هر غریبه ای که به فیشور وارد می شد و جایی نداشت مهمان ویژه پدرم بود که با احترام از او استقبال و پذیرایی می کرد.

او بسیار به پیشرفت علم و مدارس و ورزش در فیشور اهمیت می داد ودر طول مدت عمرش تا جایی که در توانش بود در این راستا کمک کرد.

خالد از احترام ویژه مردم فیشور به پدرش نیز برایم اینطور سخن گفت: مردم فیشور واقعأ مردمی شهید پرور هستند همیشه لطف و دلجویی های آنان در ذهن و یادم ماندگار است، روزی که پدرم شهید شد آنقدر غم در میان مزدم بود که انگار عزیز خودشان را از دست داده اند و تا ماه ها سوگوار و عزادار پدرم بودند، بعد از پدر هم سایه لطف و محبتشان از سر ما کم نشد،اقوام پدری و مادری ام به خصوص مادربزرگ مرحومم و عمویم همیشه حمایت هایشان چه حمایت مادی و چه معنوی بر سرما برقرار بوده است، همیشه و در هر حال با عزت و احترام برخورد می کنند که از آنها بسیار سپاسگزارم.

درس مردانگی

از فرزند شهید خواستم بگوید در طول سالهایی که پدر را در کنار خودش داشته است چه خاطره ای از با هم بودنشان در ذهن دارد وبرایم گفت: یک خاطره که همیشه درس زندگی ام شده است از پدر به یاد دارم، گفتم که پدر م بسیار اهل ورزش و فوتبال بود یک روز که برای مسابقه لیگ بزرگسالان می رفت من هم همراه او رفتم که فوتبال بازی کنم بالاخره با اصرار پذیرفتند و وقتی وارد بازی شدم توپ به پایم برخورد کرد و پدرم گفت: ببین خالد، حالا که خودت اصرار داشتی فوتبال بازی کنی پس نباید گریه کنی اگر میخواهی به بازی ادامه دهی محکم بایست و ادامه بده اگر هم میخواهی گریه کنی به خانه برو و گریه کن اینجا گریه نکن، او می گوید این خاطره درس زندگی من شده است که در هر سختی و گرفتاری این جمله پدر در گوشم می پیچید: محکم بایست و ادامه بده.

گلایه از بنیاد شهید لارستان

خالد شایان فرزند شهید محمد ابراهیم شایان می گوید: ما خانواده شهدا اگر گلایه ای از مسوولین داریم برای امتیازات شخصی نیست و درخواست شخصی نداریم، اما بسیار گلایه مندم از اینکه سالهاست خانواده شهدا را فراموش کرده اند می توانم بگویم از دهه ۸۰ به بعد دیگر دیدار و دلجویی از سمت مسوولان ندیده ایم، گاهی فقط با مادر تماس می گیرند و به همین تماس بسنده می کنند اما دریغ از مراسمات یادبود و سالگرد و دیداری با خانواده شهدا.

فرزند شهید محمد ابراهیم شایان ادامه می دهد: دلم از آنها گرفته است، عکس پدرم را روی یک بنر در ورودی فیشور زده اند که در آفتاب سوزان جنوب بنر سوخته است اما هرچه درخواست می دهم که آن را تعویض کنید حتی هزینه اش را هم خودم پرداخت میکنم اما هیچ اقدامی نشده است، درخواست تعویض سنگ قبر پدرم را هم داشتم باز هم با هزینه شخصی اما آن هم پشت گوش افتاده است، تقاضای ما از مسوولین و متولیان درخواستی فراتر از وظیفه شان نیست و امید رسیدگی داریم.

انتهای پیام/م


سرور مجازی

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا